دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه

آخرین مطالب

۳۰ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۰۵
آذر

مهارت‌های اجتماعی

 

در یک برداشت کلی مهارتهای اجتماعی، مهارتهای هستند که در حین تعامل بین فردی با افراد دیگر به کار می‌روند. فیلیپس[۱] (۱۹۷۸) پس از بررسی تعدادی از رویکردهای مربوط به تحلیل مهارت‌های اجتماعی نتیجه می‌گیرد، کسی دارای مهارتهای اجتماعی است که با دیگران به گونه‌ای ارتباط برقرار کند که بتواند به حقوق، خواسته‌ها، رضایت خاطر و یاانجام وظایف دیگر خود در حد معقولی دست یابد، بی‌آنکه حقوق، خواسته‌ها، رضایت خاطر و یا وظایف دیگران را نادیده بگیرد و با امیدواری بتواند در این موارد مبادله‌ای باز و آزاد با دیگران داشته باشد این تعریف به عناصر عمده برخوردهای اجتماعی بر حسب عمل متقابل شرکت‌کنندگان اهمیت می‌دهد و تمرکز آن به جای آنکه بر خود مهارتهای اجتماعی باشد، بر پیامد مهارتها است. هر چند فیلیپس خاطر نشان می‌کند« دانستن چگونه رفتار کردن در وضعیت‌های گوناگون» بخشی از مهارت اجتماعی است.

 

سگرین و دیلارد (۱۹۹۳، به نقل از هارجی، ۱۳۸۰) تعریف مشابهی ارائه می‌دهند: «مهارت اجتماعی عبارت است از توانایی دست یابی صحیح و مناسب به اهداف». کامبز و اسلابی (۱۹۹۷) مهارتهای اجتماعی را توانایی تعامل با دیگران در یک زمینه اجتماعی و به صورت خاصی که مورد پذیرش و ارزش اجتماعی باشد و در همان زمان موجب فایده شخص، فایده/ دو طرفه و فایده طرف مقابل شود، تعریف کرده است. در برخی تعاریف به تقویت کننده‌ها یا واکنش‌های مثبت و منفی دیگران به عنوان یکی از عوامل رفتارهای ماهرانه توجه شده است چنان که (لیبت ولوینسون، ۱۹۷۳، به نقل از هنر کار) مهارتهای اجتماعی را توانایی‌های پیچیده جهت به حداکثر رساندن میزان تقویت‌های مثبت و به حداقل رساندن میزان تنبیه از دیگران تعریف کرده‌اند. رشا و آشر (۱۹۹۱) به نقل از فتحی، ۱۳۷۸) مهارت‌های اجتماعی را شامل رفتارهایی دانسته‌اند که در تعامل موفق و مناسب با دیگران به کار می‌رود و این مهارت‌ها با داشتن پایه در شناخت اجتماعی از قبیل ادراک اجتماعی و استدلال اجتماعی ظهور می‌یابند.

 

کارتلج و میلبرن (۱۹۸۰) مهارتهای اجتماعی را رفتارهایی که در پاسخ به حوادث طبیعی نشان‌ها، خواسته‌ها یا ارتباطات دیگر که توسط فرد یا افراد دیگر ایجاد می‌شود، می‌دانند. بر اساس دیدگاه گرشام (۲۰۰۱)، مهارت‌های اجتماعی، رفتارهای خاصی هستند که شخص برای عملکرد شایسته در یک فعالیت اجتماعی از خود نشان می‌دهد (برای مثال مهارت گوش کردن فعال، ارتباط متقابل، نادیده گرفتن دیگری وغیره). استرایر[۲] (۱۹۸۹) مهارت‌های اجتماعی را، به مثابه سازگاری متقابل فرد با محیط اجتماعی و در رابطه با دیگران می‌داند. اسلبی و گوارا [۳] (۲۰۰۳)، مهارت‌های اجتماعی را مترادف با سازگاری اجتماعی می‌دانند. از نظر آنها مهارت‌های اجتماعی، عبارت است از توانایی ایجاد ارتباط متقابل با دیگران در زمینه خاص اجتماعی، بطوری که در عرف جامعه قابل قبول و ارزشمند باشد (بیگی و فیروز بخت، ۱۳۷۸).

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

در کل، بررسی تعاریف مختلف از مهارت‌های اجتماعی نشان می‌دهد که علی رغم شباهتهای زیاد و نکات مشترک در بسیاری از تعاریف، باز هم یک توافق کلی در این زمینه که حقیقتاً مهارتهای اجتماعی چیست، وجود ندارد. برخلاف فیلیپس، فارن هام [۴] (۱۹۹۹) عدم توافق در تعریف مهارتهای اجتماعی را موضوع مهمی نمی‌داند و بر عدم وجود توافق در مورد یک اصطلاح روانشناسی اشاره می‌کند که هیچ گاه مانع پیشرفت این رشته نبوده است از سوی دیگر تعاملات اجتماعی، موضوعی است که به سرعت در حال تغییر وهمچنین فرایند بسیار پیچیده‌ایی است به طوری که فهم حتی قسمت کوچکی از این فرایند بسیار سخت است. به این ترتیب تعجب‌آور نیست که در ادبیات پژوهشی تعاریفی متعدد از مهارتهای اجتماعی وجود دارد. با توجه به عوامل بالا، تعریفی که می‌توان از مهارتهای اجتماعی ارائه داد به شرح زیر است:

 

«فرایندی که بدان وسیله فرد، مجموعه‌ای از رفتارهای اجتماعی معطوف به هدف، مرتبط با یکدیگر و متناسب با موقعیت انجام می‌دهد، رفتارهایی که یاد گرفته شده و تحت کنترل فرد می‌باشند» (نوری، ۱۳۷۹).

 

[۱]- Philips

 

[۲]- Strayer

 

[۳]- Slaby & Gouvara

 

[۴]- Farenham

  • milad milad
۰۵
آذر

 

 

در خصوص سرمایه­ی اجتماعی و ارتباط آن با توسعه­ی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی چهار رویکرد متفاوت به شرح زیر وجود دارد (شجاعی باغینی، ۱۳۸۷؛ ملک محمدی و رفسنجانی نژاد، ۱۳۸۹):

 

 

 

 

  • رویکرد اجتماع­گرا[۱]
  • رویکرد شبکه­ای[۲]
  • رویکرد نهادی[۳]
  • رویکرد هم­افزا[۴]

 

 

۲ ـ ۱ ـ ۲ ـ ۴ ـ ۱ ـ رویکرد اجتماع­گرا

 

 

 

پیروان این رویکرد، سرمایه­ی اجتماعی را همان سازمان­های محلی نظیر باشگاه­ها، انجمن­ها و گروه­های مدنی می­دانند و با تأکید بر تعداد و تراکم این گروه­ها در یک اجتماع، بر این باورند که نه تنها سرمایه­ی اجتماعی ذاتاً خوب می­باشد بلکه گسترش آن در یک اجتماع نیز تأثیر مثبتی بر رفاه اجتماعی افراد خواهد گذاشت. با این وجود، پیروان این دیدگاه در تحلیل­شان از اجتماع، نقطه ضعف مهم آن را نادیده می­گیرند، مثلاً در مواردی که اجتماعات یا شبکه­ها به صورت منزوی می­باشند یا در راستای اهداف متعارضی تلاش می­ کنند سرمایه­ی اجتماعی سازنده به سرمایه­ی اجتماعی منحرف یا کژکارکرد[۵] تبدیل می­گردد و توسعه را با چالش رو­برو می­ کند.

 

 

 

 

۲ ـ ۱ ـ ۲ ـ ۴ ـ ۲ ـ رویکرد شبکه­ای

 

 

 

این رویکرد به عنوان دومین رویکرد پیرامون سرمایه­ی اجتماعی محسوب می­شود که تلاش می­ کند به بیان نقاط قوت و ضعف بحث سرمایه­ی اجتماعی بپردازد. پیروان این رویکرد با تأکید بر اهمیت انجمن­های افقی و عمودی بین افراد و روابط درون و بین واحدهای سازمان­یافته نظیر گروه­های اجتماعی، بیان می­ کنند که وجود پیوندهای اجتماعی درون گروهی به ایجاد احساسی از هویت و هدف مشترک در بین افراد خواهد انجامید (استن و همکاران، ۱۹۹۹).

 

لازم به ذکر است، این رویکرد دارای دو ویژگی شاخص به شرح ذیل است: اولاً از نظر آنها سرمایه‌ی اجتماعی شمشیری دو لبه است یعنی ضمن اینکه می ­تواند به ارائه­ خدمات ارزشمندی به اعضای یک گروه یا اجتماع بپردازد، ممکن است منجر به پیامدهای منفی نیز شود. مثلاً ممکن است وفاداری افراد به یک گروه آنقدر زیاد باشد که آنها را از کسب اطلاعات جدید و تلاش جدی جهت پیشرفت باز دارد.

 

 

 

۲ ـ ۱ ـ ۲ ـ ۴ ـ ۳ ـ رویکرد  نهادی

 

 

 

از منظر پیروان رویکرد پیرامون نهادی به سرمایه­ی اجتماعی، قابلیت­های گروهای اجتماعی برای اقدام در جهت منفعت جمعی­، بر پایه­ کیفیت نهادهای رسمی­ای که آنها را در خود جای داده­اند، تعیین می­شود. لذا از منظر آنها در حالی­که شبکه ­های اجتماعی و جامعه­ی مدنی عمدتاً محصول بستر سیاسی، حقوقی و نهادی موجود می­باشند، عملکرد آنها نیز تابعی از انسجام داخلی، اعتبار، شایستگی و پاسخگو بودن آنها در قبال گروه است (شجاعی­باغینی، ۱۳۸۷).

 

پایان نامه - مقاله - متن کامل

 

 

 

۲ ـ ۱ ـ ۲ ـ ۴ ـ ۴ ـ رویکرد هم­افزا

 

 

 

این رویکرد تلاش دارد تا آنچه که از رویکرد­های شبکه­ای و نهادی حاصل شده است را تلفیق نماید. لذا از نظر پیروان این رویکرد، سه وظیفه­ی اصلی پژوهشگران و سیاستگذاران عبارت است از: شناختن ماهیت و میزان روابط اجتماعی، نهادهای رسمی و تعامل بین آنها؛ بسط راهبردهای نهادی بر پایه­ فهم روابط اجتماعی به ویژه میزان سرمایه­ی اجتماعی وحدت­زا در جامعه یا اجتماع محلی و در نهایت تشخیص شیوه­ها و ابزارهایی که از طریق آنها پیامدهای مثبت یا منفی اجتماعی چون همکاری گسترده، اعتماد و کارایی نهادی، فرقه­گرایی، انزواطلبی و فساد اجتماعی پدید می­آید (شجاعی­باغینی، ۱۳۸۷).

 

لازم به ذکر است، با وجود تحقیقات متعدد پیرامون سرمایه­ی اجتماعی و ابعاد سازنده­ی آن، این موضوع همچنان به عنوان یک موضوع مورد اختلاف به شمار می­آید و هر کس از منظر و رویکردی بدان نگریسته است. با این جود، بر اساس مطالعات انجام شده پیرامون سرمایه­ی اجتماعی و با اتخاذ رویکردی سیستمی پیرامون این مفهوم، علاوه بر اینکه امکان شناسایی و احصاء ابعاد و عوامل تشکیل­دهنده­ی سرمایه­ی اجتماعی برای محققان، صاحبنظران و مسئولان آموزشی فراهم می­گردد، در درک، تبیین و پیش ­بینی جامع این مفهوم نیز به آنها یاری می‏رساند.

 

[۱]  -Communitarian

 

[۲]  -Network

 

[۳]  -Institutional

 

[۴]  -Synergy

 

[۵]  -Perversed

  • milad milad
۰۵
آذر

 

 

۲ ـ ۱ ـ ۳ـ ۳ ـ ۱ ـ مدل­ درون­داد ـ محیط ـ برون­داد[۱]

 

 

 

از جمله مدل­های مشهور پیرامون رضایت تحصیلی، مدل درون­داد ـ محیط ـ برون­داد آستین (۱۹۹۳الف و ب) است. مطابق با این مدل، رضایت تحصیلی به عنوان پیامد یک دانشکده محسوب می­شود که بر اساس ویژگی­های درونی دانشجویان و عوامل محیط دانشگاهی قابل پیش ­بینی است. در این راستا آستین (۱۹۹۳ الف) اظهار داشت که متغیرهای آمادگی علمی و سلامت روانی مانند رتبه­ی دانشگاهی، عزت نفس، وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی و جنسیت پیش ­بینی­کننده­ مثبتی برای رضایت تحصیلی به شمار می­آیند. با این ملاحظه، وی بیان کرد، رضایت دانشجوان از طریق تاکید بر تنوع، آموزش­محور بودن اساتید، احساس آزادی در برقراری ارتباط، اعتماد به مدیریت و توسعه­ی سطوح آموزش منجر به تسهیل زندگی دانشگاهی می­شود.

 

 

 

 

۲ ـ ۱ ـ ۳ـ ۳ ـ ۲ ـ مدل­ مقایسه­ای رضایت تحصیلی

 

 

 

یکی از این مدل­ها، مدل بنجامین و هولاینز[۲] (۱۹۹۷) است. در این مدل، رضایت تحصیلی به عنوان تفاوت بین انتظارات دانشجویان و تجارب آنها توصیف می­شود. لذا مطالعات انجام شده بر اساس این مدل، به سنجش رضایت مطابق با ایده­ی تناسب یا تجانس بین انتظارات دانشجویان با ادراک آنها از تجارب مهم و واقعی زندگی علمی می­پردازند. شایسته­ی توضیح است که این نوع مدل­ها به صورت طولی انجام می­شود که از جمله آنها می­توان به پژوهش انجام شده توسط رایپل[۳] (۱۹۸۳) پیرامون مقایسه­ ادراک دانشجویان از همکلاسی­ها، اساتید، مدیران، محیط آموزشی و … بر اساس مقیاس دو قطبی رضایت تحصیلی اشاره کرد.

 

 

 

۲ ـ ۱ ـ ۳ـ ۳ ـ ۳ ـ مدل­ شناختی رضایت تحصیلی

 

 

 

این مدل که مبتنی بر مدل رامبلت[۴] (۱۹۸۰) در حوزه­ روانشناسی است، رضایت را به عنوان کارکرد پاداش بدون هزینه[۵] تعریف می­ کند (بنجامین و هولاینز، ۱۹۹۷). در این رابطه، رامبلت (۱۹۸۰) اشاره می­ کند، رضایت تحصیلی به عنوان کارکردی از مقایسه­ پاداش­ها و هزینه­ های صرف شده پیرامون انتظارات افراد محسوب می­شود که وابسته به منابع درونی و بیرونی است. لذا از این حیث، مدل او به مدل آستین (۱۹۹۷) که رضایت تحصیلی را به عنوان میزان انرژی جسمی و روانی صرف­ شده­ی فراگیران برای کسب تجارب دانشگاهی تعریف می‏کند، شباهت زیادی دارد.

 

 

 

۲ ـ ۱ ـ ۳ـ ۳ ـ ۴ ـ مدل­ عقلایی رضایت تحصیلی

 

 

 

هچر و همکاران (۱۹۹۲) بر اساس مدل رضایت تحصیلی رامبلت (۱۹۸۰)، رضایت تحصیلی را به شرح زیر تعریف کرده­اند: “رضایت تحصیلی عبارت است از احساس دانشجویان نسبت به سؤالاتی که در مورد دانشکده دارند”. [۶] بر این اساس، از نظر این محققان، رضایت تحصیلی بالا منجر به بسط تجارب مثبت دانشجویان از طریق کسب آگاهی بیشتر پیرامون کیفیت اساتید، فرصت­های موجود برای تفریح، سرگرمی و توسعه­ی علمی، کاهش سطح هزینه­ های مالی، فشارهای علمی و مسائل خوابگاهی می­شود.  علاوه بر این مطابق با تحقیقات دیگر، رضایت تحصیلی دانشجویان تا حد زیادی وابسته به ادراک آنها از جایگاه اجتماعی­ای که در آینده کسب خواهند کرد، دارد. به عبارت دیگر، ادراک دانشجویان از موفقیت تحصیلی خود پس از فارغ­التحصیلی تعیین­کننده­ تجارب مثبت دانشگاهی و در نهایت رضایت آنها از محیط علمی و اجتماعی دانشگاه می­باشد. مطابق با نظر بنجامین و هولاینز (۱۹۹۷)، ضعف مدل عقلایی، نادیده گرفتن سایر عوامل و عناصر موثر بر رضایت تحصیلی مانند ویژگی­های شخصیتی دانشجویان و سایر عناصر دانشگاهی است.

 

 

 

۲ ـ ۱ ـ ۳ـ ۳ ـ ۵ ـ مدل­ زیست محیط رضایت تحصیلی

 

 

 

این مدل که توسط بنجامین و هولاینز (۱۹۹۷) توسعه یافت، ضمن اینکه بسیار جامع و پیچیده است، رضایت تحصیلی را به عنوان مفهومی چند سطحی (چند بعدی) می­داند که بررسی آن به عنوان یک متغیر وابسته مستلزم مطالعات طولانی مدت و چند سطحی است. شایسته­ی توضیح است که مدل اکولوژیکی رضایت تحصیلی، مبتنی بر تکنینک­های تحلیل مسیر و بررسی­های مستقیم و غیرمستقیم رضایت تحصیلی با چندین متغیر دانشگاهی است. لذا مطالعاتی که در ذیل این مدل قرار می­گیرند، به بررسی رضایت تحصیلی با سایر متغیرها مانند تفاوت در میزان رضایت افراد بر اساس ویژگی­های فردی و سازمانی پرداخته و می­پردازند.

 

 

 

۲ ـ ۱ ـ ۳ـ ۳ ـ ۶ ـ مدل­ دو عاملی رضایت تحصیلی

 

 

 

بر خلاف بسیاری از مطالعات که به رضایت به عنوان متغیری تک بعدی نگاه کرده­اند، مطالعات چندی به مطالعه پیرامون رضایت تحصیلی بر اساس مدل دو عاملی رضایت و نارضایتی به عنوان دو سر یک پیوستار پرداخته­اند. به عنوان نمونه دیشلدز و همکاران (۲۰۰۵) بر اساس تئوری دو عاملی هرزبرگ[۷]، دانشجویان را به دو گروه راضی و ناراضی تفکیک کردند و بر آن اساس به بررسی رضایت تحصیلی دانشجویان پرداختند. در این راستا، آنها به این نتیجه دست یافتند که در حالی­که رضایت از اساتید و آگاهی از واقعیت به عنوان عوامل برانگیزاننده (رضایت­بخش) به شمار می­آیند، رضایت از کلاس درس به عنوان یک عامل نارضایتی محسوب می­شود.

 

 

 

۲ ـ ۱ ـ ۳ـ ۳ ـ ۷ ـ مدل­ مبتنی بر شکاف در عملکرد و انتظار[۸]

 

 

 

به منظور فهم رضایت مشتری در حوزه­ خدمات، پاراسارامون[۹] (۱۹۸۸)، چارچوب مفهومی مهمی به نام مدل شکاف ارائه داد. در این مدل رضایت زمانی اتفاق می­افتد که دانشجویان یا عملکرد درک شده را مطابق با انتظارات خود و یا بیش از آن می­بینند و در مقابل نارضایتی زمانی اتفاق می­افتد که شکافی منفی بین عملکرد و انتظارات وجود دارد. لذا از نظر پاراسارامون (۱۹۸۸) سنجش رضایت تحصیلی مبتنی بر پنج بعد اساسی است:

 

 

 

 

 

  • سطح اطمینان مانند سطح اعتماد و دانش
  • سطح همدردی مانند تمایل و علایق شخصی
  • قابلیت اعتماد مانند سطح اعتماد و صحت
  • مسئولیت­ پذیری مانند میزان برانگیختگی و همسازی
  • ملموسات مانند تسهیلات، تجهیزات و منابع انسانی

 

 

از نظر براون[۱۰] و همکاران (۱۹۹۸)، مدل سروکوال برای سنجش رضایت در مراکز آموزشی به ویژه آموزش عالی قابل اجراست و از جمله ابزارهای طراحی شده جهت ارزشیابی این حوزه به شمار می­آید. الیوت و هیلای[۱۱] (۲۰۰۱)، در مطالعه­ خود، مدل سروکوال را به صورت پنج بُعد مرکزیت، جوّ کلاس، اثربخشی، برتری خدمات، خدمات پشتیبانی و حمایتی بسط دادند.

 

 

 

 

 

 

 

۲ ـ ۱ ـ ۳ـ ۳ ـ ۸ ـ مدل­ رضایت براون و همکاران

 

 

 

براون و همکاران (۱۹۹۸) در مطالعه­ای مدل سروکوال را مورد بررسی و آزمون قرار دادند و بر مبنای آن سه مقیاس سنجش رضایت را به شرح زیر بیان کردند:

 

 

 

  • رضایت کلی
  • تمایل به ارائه­ پیشنهاد[۱۲]
  • ادراک ارزش برنامه­ی آموزشی[۱۳]

 

 

بنابر مطالب فوق، رضایت تحصیلی ارزشیابی ذهنی دانشجویان از تجارب کسب شده در دانشگاه و محیط آموزشی آنها می­باشد که در حالی­که از نظر سایر محققان متأثر از ابعاد و عناصر متعددی چون کیفیت یاددهنده، کیفیت تعاملات دانشجویان با اساتید و کارکنان، تجهیزات یاددهی ـ یادگیری، خدمات اداری و … می­باشد. از نظر ترک­زاده (۱۳۸۶) مشتمل بر شش بعد رضایت از تحصیل، رضایت از استاد، رضایت از همکلاسی­ها؛ رضایت از پیشرفت تحصیلی؛ رضایت از شیوه­ی ارزیابی آموزشی و رضایت از محیط تحصیل می­باشد که در این پژوهش نیز به آن استناد شده است.

 

 

 

 

[۱]  – I – E – O (Inpute – Invironment – Output)

 

[۲]  -Benjamin & Hollings

 

[۳]  -Ripple

 

[۴]  -Rumblut

 

[۵]  -A function of rewards minus cost

 

[۶]  -The attraction or positivity of affect that the student associates with the college in question

 

[۷]  – مطابق با این تئوری، دو عامل منجر به رضایت یا نارضایتی افراد در سازمان می­گردد. یک دسته از این عوامل، عوامل انگیزشی یا ایجادکننده­ی رضایت­اند و باعث خودخشنودی (self fullfilment) می­شوند و دسته­ی دیگر مربوط به عوامل بازدارنده یا ایجادکننده­ی نارضایتی­اند که منجر به بدگمانی افراد به سازمان می­شود. عوامل انگیزشی، عواملی درونی و در کنترل افراد و عوامل بازدارنده، عواملی بیرونی و خارج از کنترل افراد می­باشند.

 

[۸]  -Servqual

 

[۹]  -Parasuraman

  • milad milad
۰۵
آذر

سلامت عمومی و تعاریف آن

 

مشکل است بتوان یک تعریف دقیق و همه جانبه از سلامت عمومی ارائه داد یکی از دلایل آن دامنه وسیع نگرش‌ها و دیدگاه‌های افراد در سلامت است (کورتیس، ۲۰۰۰؛ ترجمه سهرابی، ۱۳۸۲).

 

معنای لغوی ریشه سلامتی، کامل بودن[۲] است. این واژه در زبان‌های انگلوساکسون‌ از ریشه‌ای گرفته می‌شود که واژه‌های کامل[۳]، بی‌عیب[۴] و مقدس[۵] هم از آن گرفته شده‌اند(حسینی، ۱۳۷۰).  سلامت[۶] سازه پیچیده‌ای­است و منظور از آن تجربه و کنش‌وری بهینه روانشناختی می‌باشد؛ اگر چه سؤال (حال شما چطور است» بسیار ساده به نظر می‌رسد، نظریه‌پردازان معتقدند که موضوع سلامت بسیار پیچیده و بحث‌برانگیز است. از شروع تلاش‌های عقلانی آدمیان تاکنون بحث‌های قابل ملاحظه‌ای در مورد تجربه بهینه و اینکه «زندگی خوب[۷]» چگونه بناء می‌شود، صورت گرفته است؛ چگونگی تعریف ما از سلامت بر اعمال حکومتی، آموزشی، درمانگر، پدر و مادری کردن و همه تلاش‌هایی که با هدف تغییر آدمی برای بهتر شدن صورت می‌گیرد، تأثیر می‌گذارد (رایان و دسی[۸]، ۲۰۰۱).

 

 

کورسینی[۹] (۲۰۰۲) بهزیستی را حالت نفی از خوب بودن که شامل شادمانی، عزت نفس و رضایت از زندگی است تعریف کرده است. او معتقد است سلامت عمومی حالتی از ذهن است که به وسیله بهزیستی هیجانی، رهایی نسبی از اضطراب و نشانه‌های ناتوان‌کننده و ظرفیتی برای ساختن روابط سازنده و انطباق با درخواست‌های معمولی و استرس‌های زندگی مشخص می‌شود (به نقل از توفیقی، ۱۳۸۶).

 

در فرهنگ پزشکی کمپل[۱۰] (به نقل از پور افکاری، ۱۳۸۰) سلامت عمومی چنین تعریف شده است: احساس رضایت و بهبود روانی و تطابق کافی اجتماعی با موازین مورد قبول هر جامعه. هم‌چنین در فرهنگ روانشناسی ریبر[۱۱] (۱۹۹۵) شامل ۲ صورت است:

 

الف: سلامتی روانی. زمانی به کار می‌رود که شخص دارای سطح بالایی از عملکرد سازگاری و تطابق عاطفی- رفتاری باشد به طوری که این واژه مقابل واژه بیماری در حالت پزشکی منطقی و بالینی به کار می‌رود؛

 

ب: سلامت عمومی. هنر پرورش و نگهداری از سلامت عمومی (علوی، ۱۳۸۲).

 

کاپلان[۱۲] سلامت عمومی را حالتی از بهزیستی احساس کنار آمدن با جامعه و رضایت‌بخش بودن موقعیت‌های شخصی و ویژگی‌های اجتماعی می‌داند (بازرگانی، ۱۳۸۲). سازمان بهداشت جهانی(۱۹۴۸) سلامت عمومی را چنین تعریف کرده است: حالت سلامت کامل جسمانی، روانی و اجتماعی و نه فقط عدم حضور بیماری یا ضعف و سستی (دیماتئو و مارتین[۱۳] ۱۹۹۸؛ به نقل از میر حکاک، ۱۳۸۲). دانشمندان در تبیین سلامت سه الگوی عمده پزشکی، محیطی و کلی نگر را برگزیده‌اند(ادلین و همکاران، ۱۹۹۹، به نقل از دانش‌‌نیا، ۱۳۸۶):

 

۱) الگوی پزشکی[۱۴]: عقیده کلی الگوی پزشکی اینست که سلامت یعنی فقدان یک یا چند مورد از موارد مرگ، بیماری، ناراحتی، ناتوانی، نارضایتی که در انگلیس به آنها “۵D”[15] گفته می‌شود. بنابراین اگر فرد بیمار در حال مرگ نباشد در حالت سلامت به سر می‌برد. پیروان الگوی پزشکی عمدتاً بر تبیین زیست شناختی یک بیماری متکی بوده و تمایل دارند بیماری را بر حسب بدکاری اندام‌ها، سلول‌ها و سایر سیستم‌های زیست شناختی مانند بیماری کبد، قلب یا کم‌خونی و … تبیین کنند.

 

۲) الگوی محیطی[۱۶]: این الگو از تحلیل نوین اکوسیستم و خطرات محیطی به سلامت انسان پدید آمده است. در این الگو سلامت بر حسب کیفیت سازش یافتگی فرد با محیط به هنگام تغییر شرایط تعریف شده است. این الگو تأثیرات وضعیت اقتصادی، اجتماعی، آموزشی و عوامل محیطی چندگانه بر سلامت شخص را دربرمی‌گیرد. براساس این رویکرد بیماری و عدم سلامت یعنی ناموزونی انسان با تعاملات محیطی.

 

۳) الگوی کلی‌نگر[۱۷]:‌ این الگو سلامت را بر حسب کلیت شخصی، و نه بر اساس بخش بیماری از بدن تعریف می‌کند. الگوی کلی‌نگر، جنبه‌های فیزیولوژیکی، روانی، هیجانی، اجتماعی، معنوی و محیطی افراد و جوامع را شامل می‌شود و بر سلامت بهینه، پیشگیری از بیماری و حالت‌های روانی و هیجانی مثبت، متمرکز است. بعضی از دانشمندان در تعریف و تبیین سلامت از نظریه سیستمی[۱۸] سود می‌جویند. براساس این دیدگاه که در واقع تعبیر دیگری از الگوی کلی‌نگر است، هر قسمت از سیستم مستقل بوده و زیر عنصرهای خاصی برای خود دارد، عنصرها به صورت تقابلی با همدیگر ارتباط دارند به طوری که اختلال در تعادل حیاتی در هر سطحی مستلزم سازش یافتگی کل سیستم است.

 

موضوعات سلامت عمومی شامل ارتقاء کنش‌وری بهینه و به همان میزان، مداخله و کاهش نارسا کنش‌وری می‌باشد. سلامت عمومی شامل دو بعد گسترده می‌باشد: اول، سلامت عمومی شامل عدم حضور نارسا کنش‌وری در جنبه‌های روانشناختی، هیجانی، رفتاری و اجتماعی می‌باشند. منظور از نارسا کنش‌وری، اختلال در زندگی روزمره است. دوم، منظور از سلامت عمومی، کنش‌وری بهینه در ابعاد روانشناختی و اجتماعی می‌باشد(جدول ۱-۲ از کیوس و لوپز[۱۹]، ۲۰۰۲؛ به نقل از سلطانی، ۱۳۸۳).

 

همانطور که مشاهده می شود، ابعاد سلامت عمومی شناختی شامل: پذیرش خود[۲۰]، رشد شخصی[۲۱]، هدفمندی در زندگی[۲۲]، تسلط بر محیط[۲۳]، خود پیروی[۲۴] و رابطه مثبت با دیگران[۲۵] و سلامت اجتماعی شامل: پذیرش اجتماعی[۲۶]، مشارکت اجتماعی[۲۷]، مشارکت اجتماعی[۲۸]، انسجام (چسبندگی) اجتماعی[۲۹] و یکپارچگی اجتماعی[۳۰] می‌باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جدول ۱-۲: ابعاد سلامت روان شناختی و اجتماعی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سلامت روان شناختی سلامت اجتماعی
پذیرش خود: نگرش مثبت به خود، شناخت جنبه‌های مختلف خود،‌ احساس مثبت درباره زندگی گذشته خود. پذیرش اجتماعی: نگرش مثبت نسبت به دیگر افراد جامعه و شناخت جنبه‌های مختلف دیگر افراد علی‌رغم این که آنها گاهی اوقات به صورت پیچیده و گیج‌کننده رفتار می‌کنند.
شکوفایی اجتماعی: باور داشتن به اینکه جامعه مثبت است، تفکر اینکه جامعه دارای توان بالقوه برای رشد مثبت است. رشد شخصی: احساس رشد ممتد داشتن و توان بالقوه داشتن و گشاده‌رو بودن برای تجارب جدید و احساس دانش‌پذیر و اثربخش بودن.
مشارکت اجتماعی: داشتن این احساس که چیزهایی دارند که به جامعه بدهند. این تفکر که فعالیت‌های روزانه‌شان برای جامعه باارزش است. هدفمندی در زندگی: داشتن هدف و جهت در زندگی، معنی دادن به زندگی در حال و گذشته، داشتن عقیده و باوری که به زندگی هدف می‌دهد.
دلبستگی اجتماعی یا انسجام اجتماعی: دنیای اجتماعی را به صورت عقلانی، منطقی و قابل پیش‌بینی دیدن، علاقه‌مند بودن و توجه داشتن به جامعه و اجتماع. تسلط بر محیط: داشتن حس صلاحیت و توانایی برای مدیریت محیط پیچیده، توانایی انتخاب یا خلق زمینه‌های مناسب.
یکپارچگی اجتماعی: داشتن احساس بخشی از اجتماع بودن، احساس با هم بودن و حمایت شدن و اشتراک اجتماعات با هم. خود پیروی: مستقل و خود مختار بودن و توانایی تنظیم رفتار از درون، مقاومت در برابر فشارهای اجتماعی در مورد موضوعی خاص، ارزیابی خود به وسیله معیارهای شخصی.
رابطه مثبت با دیگران: داشتن رابطه گرم، رضایت‌‌بخش و توأم با اعتماد به دیگران، توجه به سلامتی و خشنودی دیگران، قابلیت احساس همدردی، عاطفه و صمیمیت با دیگران  

کیوس و لوپز (۲۰۰۲) ؛ به نقل از سلطانی (۱۳۸۳)

 

سلامت عمومی فقط عدم حضور اختلال نیست بلکه حضور و ارتقاء کنش‌وری بهینه شخصی می‌باشد(کورتیس، ۲۰۰۰؛ ترجمه سهرابی، ۱۳۸۲). بدین ترتیب سلامت عمومی شامل توانایی انجام دادن وظیفه و اجرای مسئولیت‌های شخصی، قابلیت برقرار کردن روابط انسانی با دیگران، برداشت‌های واقع‌بینانه از انگیزه‌های دیگران و فرآیندهای تفکر و اندیشه‌های خردمندانه و منطقی است (هیلز[۳۱]، ۱۹۹۷؛ ترجمه میرزایی و همکاران، ۱۳۷۹). باید توجه داشت که در این راستا مباحث دیگری نظیر سلامت هیجانی نیز مطرح می شود و متعاقب آن سلامت عمومی مورد بحث است.

 

 

سلامت هیجانی به فهم هیجان‌ها و شیوه صحیح مقابله با مشکلات که در زندگی روزمره پدید می‌آید و چگونه تحمل کردن تنیدگی، اشاره دارد؛ به بیان دیگر سلامت هیجانی عبارت است از فزونی احساسات مثبت بر منفی. به طور کلی سلامت هیجانی به صورت دارا بودن «هویت از خود ایمن» و حس «توجه به خود مثبت» تعریف شده است. این دو خصیصه جنبه‌هایی از حرمت خود می‌باشند. حرمت خود مؤلفه اصلی سلامت هیجانی است و یکی از قوی‌ترین پیش‌بینی‌کننده‌های سلامت عمومی است.

 

مؤلفان مختلف تعاریف متفاوتی از سلامت عمومیشناختی ارائه داده‌اند. برخی از مؤلفان معتقدند که سلامت عمومیشناختی یعنی «ادراک مثبت فرد از رویدادها و شرایط زندگی» این تعریف به یک منبع روانی به نام «خوش‌بینی ارثی» اشاره می‌کند (شی‌یر و کارور، ۱۹۸۵). فردی که به طور ارثی خوش‌بین است عقیده دارد که هر موقعیت و وضعیتی سرانجام نتیجه مثبتی خواهد داشت. ویسینگ، ون ادن (۱۹۹۴) در تعریف و تبیین سلامت عمومیشناختی یک عامل کلی را معین کردند که از طریق حس تعلق به زندگی، تعادل عاطفی و رضایت خاطر کلی از زندگی به صورت خودسنجی مشخص و اندازه‌گیری می‌شود. آنها عنوان نمودند که سلامت عمومیشناختی یک سازه و پدیده چند بعدی است که دارای خصیصه‌هایی می‌باشد که این خصیصه‌ها در حالت سلامت رواشناختی واجد حالات خاصی به شرح زیر می‌باشند:

 

– عاطفه[۳۲]: احساسات مثبت بر احساسات منفی غلبه می‌کند.

 

– شناخت: زندگی قابل درک و قابل کنترل شده و رضایت کلی از زندگی تجربه می‌شود.

 

– رفتار: وجود تجزیه، عمل، علاقه به کار و فعالیت و مبارزه طلبی بدون اجتناب از مشکلات محرز است.

 

– خودپنداشت: احساس خود ارزشمندی و توانایی اثبات وجود خود به منصه ظهور می‌رسد.

 

– روابط بین شخصی: افراد از دیگران حمایت دریافت می‌کنند، به دیگران اعتماد دارند و از مصاحبت و احساساتشان لذت می‌برند.

 

[۱] – Mental Health

 

[۲] – Wholeness

 

[۳] – Whole

 

[۴] – Hale

 

[۵] – Holy

 

[۶] – well-being or health

 

[۷] – The Good Life

 

[۸] – Rayan, R.M & Deci, E.L

 

[۹] – Corsini, K

 

[۱۰] – Campbell, W

 

[۱۱] – Rebar, S

 

[۱۲] – Kaplan, H

 

[۱۳] – Martin, S

 

[۱۴] – Medical Model

 

[۱۵] – Death, Disease, Discomfort, Disability, Dissatisfaction

 

[۱۶]- Environmental

 

[۱۷] – Holistic

 

[۱۸] – System Theory

 

[۱۹] – Keyes, N and Lopez, D

 

[۲۰] – Self-Acceptance

 

[۲۱] – Personal Growth

 

[۲۲] – Purpose In Life

 

[۲۳] – Environmental Mastery

 

[۲۴] – Autonomy

 

[۲۵] – Positive Relations

 

[۲۶] – Social Acceptance

 

[۲۷] – Social Actualization

 

[۲۸] – Social Contribution

  • milad milad
۰۵
آذر
  • نشانه‌های سلامت عمومی

ما معمولاً در صورت موجود نبودن موارد زیر می‌پنداریم که سالمیم:

 

۱- نشانه‌های عینی مبنی بر اینکه بدن، کارکرد خوبی ندارد مانند فشار خون بالا،

 

۲- علایم بیماری و آسیب‌دیدگی مانند درد و حالت تهوع.

 

فرهنگ لغات نیز سلامت را به همین گونه تعریف کرده است. اما این تعریف از سلامت دارای اشکال است و آن این است که برداشت ما از مفهوم سالم بودن، به عنوان وضعیت صحت جسمانی، روانی و اجتماعی مثبت است- نه فقط نبود بیماری و آسیب- که این وضع با گذشت زمان، در طول طیف سلامت- بیماری فرق می‌کند. در انتهای طیف، شرایط سلامت کامل داشتن و در دیگر سوی طیف، شرایط بیماری و آسیب دیدگی غالب است که نشانه‌های بیماری و ناتوانی را نشان می‌دهد (سارافینو، ۱۳۸۴).

 

پایان نامه

 

سلامت عمومی به عنوان یک نشانگان[۱] نمایان می‌گردد. سلامت مانند بیماری هنگامی ظاهر می‌شود که مجموعه‌ای از نشانه‌ها در یک سطح مشخص و معین و برای مدتی مشخص شده ظاهر شوند و این سلامت با کنش‌وری متمایز مغز و کنش‌وری‌های اجتماعی تلاقی می‌کند. برای مطالعه سلامت عمومی محققان باید در جهت عملیاتی کردن سلامت عمومی به عنوان یک نشانگان از نشانه‌های سلامت گام بردارند(کیوس و لوپز، ۲۰۰۲؛ به نقل از سلطانی، ۱۳۸۳).

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

مدل بیماری روانی و سلامت عمومی

 

کی‌یس و لوپز (۲۰۰۲) معتقدند که سلامت عمومی و بیماری روانی دو انتهای متضاد پیوستار سلامت را تشکیل نمی‌دهند چرا که اندازه‌های نشانه‌های بیماری روانی به شکل خیلی ضعیف و به صورت منفی با اندازه‌های سلامت فاعلی، رضایت خاطر از زندگی و شادی رابطه دارد. آنها معتقدند مدل سلامت عمومی کامل[۲] شامل (الف) عدم حضور بیماری روانی و (ب) حضور سلامت بالا می‌باشد. مدل سلامت عمومی کامل، ابعاد بیماری روانی و سلامت عمومی را با هم ترکیب می‌کند و از این طریق دو حالت برای سلامت عمومی و دو حالت برای بیماری روانی نمایان می‌گردد. در این الگو سلامت عمومی و بیماری روانی هر کدام شامل حالت کامل و حالت ناکامل می‌باشند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نشانه‌های سلامت فاعلی بالا

 

 

سلامت عمومی کامل بیماری روانی ناکامل

 

 

 

 

پایین        نشانه‌های بیماری روانی بالا

 

 

سلامت عمومی ناکامل                بیماری روانی کامل
 

 

 

پایین

شکل ۱-۲: بیماری روانی و سلامت عمومی؛ مدل حالت کامل (کیوس و لوپز، ۲۰۰۲، ص ۵۰)

 

 

 

سلامت عمومی کامل نشانگانی است که سطوح بالایی از نشانه‌های سلامت هیجانی (رضایت خاطر و شادی بالا) سلامت روان شناختی و سلامت اجتماعی را با هم ترکیب می‌کند و فاقد بیماری روانی کنونی[۳] می‌باشد. بنابراین افرادی که از سلامت عمومی برخوردارند، سرزندگی هیجانی از خود بروز خواهند داد، کنش‌وری‌های شناختی و اجتماعی عالی خواهند داشت و نشانه بیماری‌های روانی (تا ۱۲ ماه قبل) در آنها دیده نمی‌شود. از طرف دیگر سلامت عمومی ناکامل[۴] موقعیتی است که در آن ممکن است افراد از بیماری‌ روانی کنونی رها باشند ولی از سطح پایینی از سلامت هیجانی، روانشناختی و اجتماعی برخوردارند.

 

بیماری روانی کامل، نشانگانی که شامل نشانه‌های سطوح پایینی از سلامت هیجانی، روانشناختی و اجتماعی می‌باشد و بیماری روانی کنونی مانند افسردگی در آنها قابل تشخیص است؛ بنابراین افرادی که فاقد سلامت عمومی می‌باشند نه تنها علائم کلاسیک افسردگی در آنها مشاهده می‌گردد بلکه آنها احساس خوبی از زندگی‌شان ندارند و کنش‌وری‌های روانشناختی و اجتماعی مناسبی از خود بروز نمی‌دهند. در مقابل افراد با بیماری‌های روانی ناکامل اگرچه ممکن است افسرده باشند اما آنها علائم نسبتاً بالایی از کنش‌وری‌های روانشناختی و اجتماعی و احساس نسبی شادی و رضایت خاطر از زندگی‌شان را نشان می‌دهند، این افراد شبیه کسانی هستند که کنش‌وری بالایی دارند هر چند که دارای مشکل خاصی هستند مانند افراد الکلی که در حرفه‌شان موفق‌اند (همان منبع). بنابراین برخی از افراد بدون بیماری روانی سطح پایینی از سلامت را خواهند داشت که کی‌یس این موقعیت را با عبارت «سست و بی‌حال بودن[۵]» توصیف می‌کند، در مقابل افرادی که رها از بیماری روانی هستند و سطح بالایی از سلامت هیجانی، روانشناختی و اجتماعی از خود بروز می‌دهند، «بشاش وسرزنده»[۶] نامیده شده‌اند.

 

افرادی که از سلامت عمومی برخوردار نیستند و بیماری‌های روانی کنونی را تجربه می‌کنند و در عین حال از سطح پایینی از سلامت هیجانی، روانشناختی و اجتماعی برخوردارند، به عنوان کسانی که در «باتلاق مشکلات زندگی، دست وپا می‌زنند»[۷] و تقلای زیاد می‌کنند،‌ توصیف شده‌اند از طرف دیگر افرادی که دارای یک بیماری روانی هستند ممکن است سطح متوسط یا بالایی از سلامت هیجانی روانشناختی و اجتماعی در آنها دیده می‌شود که این افراد به عنوان افرادی که «در یک حالت تنازع و مبارزه با زندگی» هستند، توصیف شده‌اند (کیوس و لوپز، ۲۰۰۲).

 

شایان ذکر است که نظریه‌پردازان مختلف هر کدام براساس مفاهیم نظری خود مطالبی را در مورد سلامت عمومی مطرح کرده‌اند، برای مثال «مراحل روانی- اجتماعی» در نظریه اریکسون (۱۹۵۹)، «تمایلات اولیه زندگی» در نظریه بوهلر (۱۹۳۵)، «تغییرات شخصیت» در نظریه نیوگارتن(۱۹۷۳)، همگی سلامت عمومی را به منزله گذرگاه تحول در چرخه زندگی متصور شده‌اند. به علاوه مفهوم «خودشکوفایی» در نظریه مازلو (۱۹۶۸)، «صورتبندی بالیدگی»[۸] در نظریه آلپورت (۱۹۶۱)، «تصور شخصی کاملاً کارآمد»[۹] در نظریه راجرز (۱۹۶۱) و «تبیین فردیت‌گرایی» در نظریه یونگ (۱۹۳۳)، سلامت عمومی را از دید بالینی نگریسته‌اند (رایف و کیوس، ۱۹۹۵). در زیر به رویکردهای مختلف روان شناختی در سلامت عمومی می پردازیم.

 

[۱] – Syndrome

 

[۲] – Model Of Complete Mental Health

 

[۳] – Recent Mental Illness

 

[۴] – Incompelet Mental Healty

 

[۵] – Languishing

  • milad milad
۰۵
آذر

تأثیر محیط‌های ارتباطی خانواده بر رفتار اعضای خانواده

 

انواع مختلف خانواده‌ها برنامه‌های زمان‌بندی شده و انتظارات مختلف را برای هر سن و رفتارهای اجتماعی مناسب با محبت کودکان دارند. تحقیقات انجام شده بوسیله فیشن پاتریک[۱] ۱۹۹۴ نشان داده است که والدین در خانواده‌های وفاقی[۲]، آزادمنش، کثرت گرایانه و حمایتی[۳] می‌توانند براساس ایدئولوژیهای نقش جنس مقابل، خصوصیات به خود نسبت داده در ارتباط با جنس مذکر و یا مؤنث و شیوه‌های تعارض کنش متقابل زناشویی از یکدیگر متمایز شوند (فیش و پاتریکو ریتچی[۴]، ۱۹۹۴).

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

این خصوصیات و ویژگی‌ها دست کم به ۳ روش ممکن بر نتایج رفتاری کودک تأثیر می‌گذارند. در وهله اول به انواع مختلف خانواده‌ها شیوه‌های تعاملی متفاوتی را الگو قرار می‌دهند که کودک در معرض آنها قرار گرفته است و آنها را ملکه ذهن خود قرار می‌دهد. ثانیاً خانواده‌های مختلف در انتظاراتی که از رفتار مناسب از کودک پسر یا دختر خود در ارتباط با جنسیت آنها به اجرای این انتظارات با یکدیگر تفاوت دارند. در نهایت انواع مختلف خانواده‌ها در توجه و نگرانی خود نسبت به سازگاری و هماهنگی کودکانشان با گروه همسالان خود و اتخاذ شیوه‌های مداخله‌جویانه‌ای که ممکن است درگیر آنها شوند تا از این رهگذر شانس کودکان خود را برای موفقیت‌های اجتماعی بهبود دهند نیز از یکدیگر متمایز می‌شوند. ماهیت خاص هریک از مکانیسم‌ها در پایین برای هر نوع خانواده نشان داده می‌شوند.

 

 

۱- خانواده وفاقی: والدین در این گونه خانواده‌ها دارای ایدئولوژی‌های سنتی درخصوص نقش هریک از دو جنس زن و مرد می‌باشند (فیشن پاتریک، ۱۹۸۸). اینگونه خانواده معتقدند که مردها باید نقش رهبریت در جامعه را به عهده بگیرند و زنان باید در فعالیت‌هایی که بیشتر به صورت کلیشه‌ای خاص زنان است شرکت جویند. در حالی که پدران خانواده‌های وفاقی خود را برحسب خصوصیات مردانه‌ای از قبیل جسارت، لیاقت و تعقل و خردمندی توصیف می‌کنند. مادران در این گونه خانواده‌ها خود را با خصوصیات زنانه‌ای از قبیل حساس بودن، محبت و مهرورزی بیان می‌کنند. والدین وفاقی مایل بوده و نیز توانایی آن را دارند تا موفقیت در تعارضات در خصوص مسائل مهم شرکت جویند. این ایدئولوژی‌های سنتی در خصوص نقش هردو جنس همراه با فشار زیاد برای همنوایی با این نقش‌های والدین در خانواده‌های وفاقی بر آن می‌دارد تا رفتارهای کلیشه‌ای و سنتی در ارتباط با جنس مذکر و مؤنث در کودکان خود ارتقاء بدهند. از آنجا که افراد چنین خانواده‌هایی به استثنای پسرها از خویشتن‌داری کمتری برخوردارند به احتمال بسیار زیاد سعی چندانی در از میان برداشتن عدم حس همکاری و طغیان رفتارهای پرخاشگرانه نخواهند کرد. علاوه بر این، به دلیل آن که چنین خانواده‌هایی برای خصوصیات زنانه‌ای از قبیل ابراز احساسات و مهرورزی ارزش قائل می‌شوند، پس فعالانه در پی آن هستند تا یکپارچگی با اجتماع و توسعه مهارتهای اجتماعی در میان دختران خود را بالا ببرند در حالی که همزمان با آن پرخاشگری و عمد خویشتن‌داری را در آنها کاهش می‌دهند.

 

محیط و روش استفاده از گفتگو برای حل تعامل که در خانواده‌های وفاقی مشاهده می‌شود بیشتر برای رفتارهای اجتماعی کودکان تأثیر می‌گذارد. بالاخص اگرچه پسران در خانواده‌های وفاقی از مقداری آزادی به لحاظ عدم خویشتن‌داری برخوردار هستند ولیکن آنها در معرض الگوهای والدین خود برای اجرای موفقیت‌آمیز شیوه‌های مدیریت تعارض قرار می‌گیرند که می‌توانند این الگوها را به کنش‌های متقابل با همسالان خود انتقال دهند. الگو گفتگو و محاوره و همچنین مهارتهای لازم برای دختران را فراهم می‌آورد تا خود را با انتظارات والدین خود درخصوص یکپارچگی اجتماعی منطبق سازند می‌توانیم نقش اصلی آشنایی و خود گرفتن با این انطباق و سازگاری را به صورت امر و نهی کردن یا فرمان دادن مشاهده کنیم خواه خانواده مستقیماً بر کودک فشار وارد کنند تا خود را با انتظارات خانواده انطباق دهد و خواه از روش دیگری استفاده کند. بدلیل آن که میزان این انطباق در خانواده‌های وفاقی بسیار بالاست، بنابراین انتظار می‌رود که والدین میزان فشار برای کنترل اعمال و رفتار کودکان خود را همزمان با گذر آنها از مرحله نوجوانی افزایش دهند. به رغم آن که اساساً ممکن است به کودکان جوان آزادی داده شود تا از انتظارات والدین خود تخطی کنند ولیکن والدین با نزدیک شدن این کودکان به دوران نوجوانی به حد زیادی تحمل خود را در برابر این نافرمانی‌ها از دست می‌دهند. بالنتیجه انتظار افزاش تخطی در میزان خویشتن‌داری و کاهش در میزان انزوای اجتماعی برای دختران خانواده‌های وفاقی را داریم. همچنین پیش‌بینی می‌شود که تا قبل از پایان تحصیلات دوره ابتدایی پسران در این گونه خانواده‌ها افزایش میزان خویشتن‌داری را تجربه کنند. خانواده‌ها که از فرزندان خود انتظار اطاعت کامل دارند احتمال کمتری دارند تا اجازه دهند که رفتارهای پرخاشگرانه در پسران با نزدیک شدن به دوره نوجوانی در آنها تداوم یابد چرا که چنین خانواده‌هایی چنین رفتارهایی را در پسران بزرگتر نوعی تهدید برای سلسله مراتب مرسوم در خانواده به حساب می‌آورند. خانواده‌های وفاقی می‌توانند با موفقیت میزان خویشتن‌داری در پسران را افزایش دهند زیرا این گونه خانواده‌ها نه‌تنها با اعمال فشار اطاعت و فرمانبرداری را بدست می‌آورند بلکه محیطی گرم و حمایتی را نیز برای فرزندان ایجاد می‌کنند.

 

۲- خانواده‌های کثرت‌گرایانه: والدین این نوع خانواده‌ها متعهد به تساوی زن با مرد بوده و معتقد هستند که برتری فرد به جای ممنوعیت‌های کاری بایستی تعیین‌کننده رفتار فردی باشد (فیشن پاتریک، ۱۹۸۸). گرچه پدران کثرت‌گرایانه خود را به عنوان فردی دارای خصوصیات سنتی مردانه توصیف می‌کنند. مادران در چنین خانواده‌هایی خود را افرادی توانمند در تلفیق خود و خصوصیت جنس مذکر و مؤنث تبدیل خود به شخصیتی دوجنسی می‌بینند. برای چنین مادرانی محبت و مهرورزی با شایستگی و لیاقت خردمندی تلفیق می‌شود. زوجهای کثرت‌گرایانه فعالانه درگیر خصوصیات مردانه از قبیل داشتن اعتماد به نفس و جسارت، لیاقت و منطقی بودن تعریف می‌کنند (فیشن پاتریک، ۱۹۸۸). والدین از خانواده‌های حمایتی از تعامل و برخورد حتی در مورد مسائل جدی خودداری می‌کنند اگرچه به جنگ‌های لفظی زیادی با حالت پرخاشگرانه می‌پردازند. در نتیجه وجود سنت‌گرایی شدید در مورد نقش زن و مرد،‌ اینگونه والدین از پسران خود انتظار دارند که کمتر خویشتن‌دار بوده و در عوض دخترانشان هم اینگونه هستند (خویشتن‌دار بوده) و هم مهارتهای اجتماعی را دارا می‌باشند. بنابراین آنها ممکن است که سعی در کاهش حس عدم همکاری و پرخاشگری در پسران داشته باشند و لیکن فشار شدیدی بر دختران خود وارد می‌کنند تا آنها منفعل بوده و از برخورد و تعامل پرهیز کنند.

 

اگرچه دختران خانواده‌های حمایتی برای بدست آوردن مهارتهای اجتماعی تحت فشار می‌باشند ولیکن فقدان محاوره و گفتگو در محیط خانواده الگوهای کافی برای تعامل ماهرانه اجتماعی فراهم نمی‌کنند. معهذا دختران در مجموعه وسیعی از روش های تعارفی – اجتناب قرار می‌گیرند. آنها ممکن است در نتیجه الگوپذیری از والدین خود الفاظی پرخاشگرانه با همسالان خود گفتگو کنند اما این احتمال وجود ندارد تا به رفتارهای پرخاشگرانه و تهاجمی و مخرب بپردازند، پسران این‌گونه خانواده‌ها احتمال دارد تا دچار انزوای اجتماعی شوند که این خود نتیجه عدم وجود الگوهای گفتاری و نیز فقدان فشار والدین بر آنها برای ایجاد مهارتهای یکپارچگی با اجتماع می‌باشد. درخصوص خویشتن‌داری، انتظار می‌رود که خانواده‌های حمایتی در پسران خود در اوایل دوران ابتدایی در این حیطه آزادی عمل دهند اما سعی بر آن داشته باشند با نزدیک شدن دوران نوجوانی برای تحکیم سلسله مراتب قدرت در خانه پرخاشگری و اعمال تهاجمی را اعمال و مهار کنند. این تلاش احتمالاً با شکست مواجه می‌شود چرا که فشار برای اطاعت از جانب فرزند بدون آزادی برای گفتگو صورت می‌گیرد و این پسر در داخل خانواده هیچ گونه راه و فرصتی برای ابراز احساسات منفی خود پیدا نمی‌کند (مارتین و مک کبی[۵]، ۱۹۸۳).

 

۳- خانواده‌های آزاد منش: به دلیل آنکه چنین خانواده‌هایی از سوی هردو زوج رهبری و هدایت می‌شوند (فیشن پاتریک ۱۹۹۴) کودکانی که در این گونه خانواده‌ها پرورش می‌یابند با ناهماهنگی روبرو می‌شوند این تضاد هم در الگوهای نقش دو جنسیتی زن و مرد و هم در روش های حل تعارض به چشم می‌خورد. شوهران در چنین خانواده‌هایی به رغم تأیید و حمایت از خصوصیات مردانه ممکن است در انتظارات مربوط به نقش جنس خود یا مساوات طلب باشند و یا به صورت سنتی عمل کنند. برعکس خانم‌های آزادمنش یا خود را به صورت موجودی دوجنسیتی دیده و یا فردی که فاقد خصوصیات مثبت هریک از دو جنس می‌باشد (فیشن پاتریک، ۱۹۸۸). از آنجایی که یکی از این دو، پدر و یا مادر تمایل و سعی در شروع یک تعارض آشکار را داشته باشد، دیگری ممکن است به صورت سیستماتیک‌وار سعی بر آن داشته باشد تا از آن اجتناب ورزد. این عدم هماهنگی خود را به صورت عدم موفقیت در ایجاد انتظارات هماهنگ برای رفتار کودک و همچنین عدم ایجاد الگوی منسجم برای شناخت کودک بروز می‌دهد.

 

مک لود و چافی[۶] (۱۹۷۲) نشان دادند که فقدان محبت، ساختار و هماهنگی در محیط خانواده باعث شده تا پسران و دختران در خانواده‌های آزادمنش احتمالاً در سنین پائین‌تری برای یافتن حمایت به گروه‌های همسالان خود تمایل پیدا کنند. در سالهای ابتدایی مدرسه موفقیت گروه همسالان تا حاد زیادی وابسته به پیروی از کلیشه‌های مربوط به هردو جنس است (آدلر، مکس، ادلر[۷] ۱۹۹۲) بدلیل آن که دختران خانواده‌های آزادمنش دارای الگویی از سوی مادر بر رفتار کلیشه‌ای این جنس و نیز الگوی خانواده برای مهارت محاوره‌ای نمی‌باشند و همچنین فشاری از جانب خانواده برای یکپارچگی با اجتماع دریافت نمی‌کنند، اینگونه دختران ممکن است در معرض خطر خاصی برای انزوای اجتماعی باشند. پسران اینگونه خانواده‌ها به رغم آنکه الگوی محاوره‌ای هماهنگی دریافت نمی‌کنند ولیکن با خصوصیات مردانه سنتی مواجه می‌شوند که توسط گروه همسالان آنها به نحو مثبتی ارزیابی می‌شود.

 

علاوه بر این از آنجا که این پسران ارزش خاصی برای پذیرش از سوی گروه همسالان خود قائل هستند، بنابراین ممکن است خویشتن‌داری بیشتری از خود نشان دهند تا بدین وسیله از احساس بیگانگی و تنهایی در گروه اجتناب ورزند.

 

[۱] – Fitzpatrick

 

[۲] – Consensual

 

[۳] – Protective

 

[۴] – Ritenie

 

[۵] – Martin & Maccoby

  • milad milad
۰۵
آذر

کنترل عواطف

 

عواطف بخش مهمی از زندگی انسان را تشکیل می دهند به گونه ای که تصویر زندگی بدون آن پنداری دشوار است. ویژگی ها و تغییرات عواطف، چگونگی ارتباط گیری عاطفی و درک و تفسیر عواطف دیگران نقش مهم در رشد و سازمان شخصیت، تحول اخلاقی و روابط اجتماعی، شکل گیری هویت و مفهوم خود دارد (لطف آبادی، ۱۳۷۹).

 

عواطف اهمیت زیادی دارند؛ نه فقط به واسطه ایجاد احساسات خوشایند یا ناخوشایند، بلکه همین احساسات هستند که چگونگی رفتار ما را مشخص می‌کنند. عواطف بر خلاف رفتار، در معرض کنترل سایرین نیستند؛ نه ما قادر به کنترل عواطف دیگران هستیم و نه دیگران می‌توانند عواطف ما را کنترل کنند و به بیانی دیگر، احساسات ما فقط متعلق به ماست. البته دیگران هم می‌توانند حداکثر کوشش خود را برای تأثیر روی احساسات ما انجام دهند اما فقط و فقط ما می‌توانیم انتخاب کنیم که این تأثیرات اعمال شود یا نه! در یک طبقه‌بندی کلی، احساسات را می‌توان به ۲ گروه تقسیم کرد: احساساتی که به ما کمک می‌کنند، عملکرد مؤثرتری داشته باشیم. داشتن سطح مناسبی از اضطراب است که عملکرد را ارتقاء می‌بخشد و در نتیجه، بهتر از زمانی که به‌صورت معمول و عادی به مسائل نظر داریم، اقدام می‌کنیم. و احساساتی که موجب می‌شوند عملکرد مؤثر ما پایین‌تر از سطح توانمندی های ما باشد، احساساتی مانند خشم، دلواپسی و احساس گناه هستند که غالباً مانع عملکرد مؤثر می‌شوند. در ضمن مادامی که‌ این حالات در ما وجود دارد، احساس ناخوشایندی خواهیم داشت. واضح است احساساتی که موجب ارتقای عملکرد می‌شوند، مطلوب و لذت‌بخش هستند، در مقابل احساساتی که باعث افت عملکرد می‌شوند، هم ناخواسته و هم ناخوشایند هستند(کریم پور، ۱۳۹۱).

 

پایان نامه - مقاله - متن کامل

 

همه انسان ها هیجان ها و عواطف را در زندگی خود تجربه می کنند و این کاملاً طبیعی است که در رویارویی با موقعیت های گوناگون هیجان ها و عواطفی متفاوت از خود نشان دهند، اما هیجان ها و عواطف منفی شدید غیر عادی است و نه تنها سازنده نیست بلکه آثار مخرب و زیان باری نیز دارد (قدیری، ۱۳۸۴).

 

 

افراط و تفریط در هیجان ها افراد را منجر به ناسازگاری، پرخاشگری، خشم، نفرت، و اضطراب می کند که به صورت کنترل نشده، بهداشت روانی و عاطفی افراد را به گونه ای جدی تهدید می کند (احمدی، ۱۳۸۰).

 

در واقع ما هرگز نمی توانیم از احساسات منفی بگریزیم زیرا احساسات بخشی جدا ناپذیر از زندگی هستند و باعث رشد و بالندگی ما می شوند (رابینز، ترجمه پزشکی پور، ۱۳۸۶).

 

بهتر است به جای آن که از بروز هیجان ها جلو گیری کنیم، آثار واکنشی آن ها را کاهش داده تا فرصت کافی برای تصمیم های بهتر، آینده نگری و خلاقیت داشته باشیم (شریفی درآمدی و آقایار، ۱۳۸۶).

 

به گفته گروس (۱۹۹۸) منظور از مهارت کنترل عواطف عبارت است از این که فرد بیاموزد که چگونه عواطف خود را در موقعیت های گوناگون تشخیص دهد و آن را ابراز و کنترل نماید. از طرفی دان هام (۲۰۰۸) از قول کوردوا (۲۰۰۵) بیان می دارد که این مهارت اثرات گوناگون در جنبه های مختلف زندگی فرد، تعاملات بین فردی، بهداشت روانی و سلامت فیزیکی و جسمی فرد دارد.

 

در واقع مدیریت هیجان موجب می شود افراد، واقع بین، نیک انیش و درست کردار شوند و فردی مفید و کارآمد در پیشرفت جامعه به شمار آیند (شعاری نژاد، ۱۳۸۶).

 

یکی از اقشار جامعه ی ما نوجوانان هستند که به دلیل داشتن نبرد برای استقلال، فشارهای تحصیلی، فشار دوستان، روابط جدید و مسئولیت های محوله زندگی پر دغدغه ای دارند؛ آنها با مشکلات و تصمیم گیری های فراوانی در جاده بزرگسالی روبرو هستند که این امر می تواند در نوجوان احساس دستپاچگی ایجاد نماید و احساس کند که همه چیز خارج از کنترل اوست و توانایی مدیریت کنترل عواطف خود را در موقعیت های اجتماعی و خانوادگی ندارد، بنابراین دچار مشکلاتی می شود که افزون بر آسیب رساندن به خود باعث آسیب رساندنی به جامعه نیز می گردد که می توان به افسردگی، خشم، اضطراب و … اشاره کرد (بیابانگر، ۱۳۸۴). همچنین می توانیم بگوییم که نوجوانان در این عصر نسبت به نسل گذشته از نظر هیجانی با مشکلات بیشتری رویارو هستند که این امر اهمیت کنترل عواطف در نوجوانان را دوچندان می کند (شریفی درآمدی و آقایار، ۱۳۸۶).

 

 

 

۲-۲-۵- عوامل عاطفى و همبستگى اجتماعى

 

عواطف، گرایش ها و احساساتی است که توجّه انسان را از خود به نفع غیر معطوف می دارد. عواطف، استعدادی است فطری و از سرمایه های مهم آدمی است که در تربیت و کسب فضایل، نقشی اساسی ایفا می کند. زندگی انسان از حرارت عواطف گرم می گردد. احساسات و عواطف انسانی، زندگی را غنی و پربار ساخته، آن را قابل تحمّل نموده، از یک نواختی بیرون می آورد. بسیاری از جنبش های مهم اجتماعی و حتّی صلح و جنگ از عواطف و احساسات نشأت می گیرد. عواطف و احساسات مجموعه ای از انفعالات، انجذابات و حالات ظاهراً متضاد با منافع شخصی است که اگر بر اساس منطق و روی میزان صحیح از آنها استقبال و پیروی گردد، نقش تعیین کننده ای در رشد و تعالی انسان خواهد داشت(اسماعیلی یزدی، ۱۳۸۶).

 

عواطف به دو دسته تقسیم مى شوند:

 

الف) عواطفى که تابع عوامل طبیعى هستند و به دنبال تأثیر عوامل طبیعى، شکوفا شده و جهت خاص خود را پیدا مى کنند؛ مثل عواطف خانوادگى، که در نتیجه ازدواج مرد و زن و تشکیل خانواده، بر اساس عامل طبیعى یا غریزى، میان آن دو و فرزندانشان برقرار مى شود و حتى عواطف متقابل مرد و زن، که سبب ازدواج آن دو و تشکیل خانواده مى شود، تابعى از همان عامل طبیعى و غریزى خواهد بود.

 

ب) عواطفى که تابع عوامل طبیعى نیستند، بلکه پس از شکل گیرىِ اجتماع به وجود آمده و مى توانند در بقاى جامعه و تحکیم روابط اجتماعى تأثیر داشته باشند؛ یعنى، پس از این که انسان ها به حکم عقلشان، براى تأمین نیازهاى مادى و معنوىِ خود، همزیستىِ اجتماعى و زندگىِ مشترک خود را در جامعه آغاز کردند، در سایه این همزیستىِ متقابل، عواطف متقابلى نیز میان آنان پدید مى آید؛ زیرا وقتى شخصى احساس کند که انسان هاى دیگر، خدماتى را به نفع او انجام مى دهند و نیازهاى وى را در زندگىِ اجتماعى برطرف مى کنند، عواطف و محبت وى نسبت به آنان برانگیخته مى شود.

 

بنابراین، مى توان نتیجه گرفت که عواطف، در تشکیل زندگىِ اجتماعى و در تحقق جامعه بزرگ یا جامعه مدنى، نقش اساسى و احداثى ندارند، بلکه نقش آن ها تنها در تقویت و استحکام روابط اجتماعى ـ که بر اساس عوامل دیگرى که قبلا تحقّق یافته است ـ و بقا و تداوم آن ها خلاصه مى شود. در این جا شاید این مسأله به ذهن برسد که: از آن جا که همه انسان ها از یک پدر و مادر متولد شده اند، پس همگىِ آن ها در حقیقت، اعضاى یک خانواده به حساب مى آیند و در این صورت، روابط عاطفىِ میان اعضاى خانواده، باید عامل وحدت و همبستگىِ همه آن ها، نه تنها در جوامع منطقه اى و ملت ها و حکومت ها، بلکه در جامعه واحد انسانى و جهانى باشد، ارتباط کل جامعه انسانى را در پى داشته و مانع از متلاشى شدن جامعه گردد.

 

با توجه به این حقیقت که همه افراد انسان، اعضاى یک خانواده بزرگ و داراى یک پدر و مادرند، نتیجه مى گیریم که در میان آن ها عواطف خانوادگى وجود دارد و این عواطف، باید عامل وحدت و همبستگىِ انسان ها در جامعه انسانى و جهانى شوند، در حالى که چنین نیست. گستره عواطف خانوادگى، نامحدود نیست، بلکه محدود به خویشاوندان نزدیک است. روابط عاطفىِ خویشاوندى و خانوادگى، در محیط خانواده، نیروى فوق العاده اى دارند؛ ولى هر چه واسطه، بیش تر و خویشاوندى دورتر شود، این عواطف، ضعیف تر و کم رنگ تر خواهند شد و در بعضى شرایط تاریخى و زمانى، تأثیر خود را در عشیره و قبیله، تا حدودى حفظ مى کنند؛ اما با افزوده شدن واسطه ها کار به جایى مى رسد که این رابطه نَسَبى و خویشاوندى، به کلى فراموش مى شود. بگذریم از این که برخى از زیست شناسان، اساساً وجود چنین ارتباط کلى و همگانى را مورد شک و تردید قرار داده و یا حتى آن را انکار کرده اند. بسیارى از پیروان نظریه داروین معتقدند که انسان ها از پدر و مادرهاى مختلف به وجود آمده اند. سفیدپوستان از یک حیوان خاص و سیاه پوستان و سرخ پوستان و دیگر نژادهاى انسانى، هر کدام منشأ و ریشه اى جداگانه دارند و از پدر و مادرى خاص متولد شده اند. البته این نظریه، مورد قبول ما نیست؛ اما همان طور که گفتیم، روابط خویشاوندى و نَسَبى، در سطح جامعه بزرگ نمى تواند عاطفه نیرومندى در میان اعضاى آن ایجاد کند و تنها این حقیقت که همه انسان ها به یک پدر و مادر منتهى مى شوند، کافى نیست تا روابط اجتماعىِ نیرومندى در میان آن ها به وجود آید و پیوند و وحدت آنان را تضمین کند؛ در بسیارى موارد، انسان ها در جنگ هایى

  • milad milad
۰۵
آذر

مؤلفه های کنترل عواطف

 

۲-۲-۱۱-۱- خشم: خشم یک هیجان کاملاً طبیعی است و مانند سایر احساسات نشانه سلامت و تندرستی و عواطف انسانی می باشد اما هنگامی که از کنترل خارج شود، می تواند یک حس مخرب و ویرانگر تبدیل شود و پیامدهای ناگوار در محیط کار، روابط شخصی و در تمامی عرصه های زندگی به وجود آورد. مبارزه با اشکال مختلف خشم، توسل به زور و آسیب رسانی به دیگران از جمله دغدغه های اساسی جوامع در عصر کنونی است. شناخت و تحلیل علمی خشم و کشف راه های تخفیف ان شاید در حاکم ساختن فرهنگ آرامش و صلح در آینده مفید و راهگشا باشد(خدایاری فرد خدایاری فرد و عابدینی، ۱۳۸۶).

 

خشم یکی از هیجان های نیرومند انسان و واکنشی متداول نسبت به ناکامی و بدرفتاری است.

 

– علل خشم: این علل عبارتند از: عوامل محیطی، عوامل فرهنگی، عوامل هیجانی و عوامل جسمانی.

 

عوامل محیطی: محیطی که وقایع ناخوشایند یا محرک های بیرونی خشم برانگیز در آن تجربه می شوند نقش مهمی در نتیجه نهایی به عهده دارند

 

عوامل فرهنگی: عوامل فرهنگی متفاوتی در بروز عصبانیت نقش دارند. این عوامل از خرده فرهنگهای قومی تا فرهنگ محیط کاری که فرد در آنجا کار می کند، در نوسان است.

 

عوامل جسمانی: افرادی که به دردهای مزمن دچار هستند نسبت به دیگران احساس ناراحتی و خشم بیشتری دارند. علاوه بر این موضوع، حالت های خفیف تری مثل سرما خوردگی، نیز بر پاسخ دهی ما در مواجهه با موقعیت های خشم برانگیز تأثیر گذارند.

 

پایان نامه ها

 

نگرش و تفکر فرد: در رابطه با ارتباط نگرش و تفکر با خشم و عصبانیت کافی است بیاد آوریم حتی افرادی که با یک پس زمینه فرهنگی و محیطی مشترک ، حالت های هیجانی یکسان و وضعیت سلامت جسمانی شبیه به هم در مواجهه با یک موقغیت خشم برانگیز قرار می گیرند، چقدر متفاوت عکس العمل نشان می دهند. تغییر افکار نقش مهمی را در ایجاد حالت های احساسی و هیجانی به عهده دارد اگر داری این نگرش باشیم که باید همیشه، اطرافیان ما افراد منصف، منطقی، ملاحظه کار، مؤدب و غیره باشند، به احتمال زیاد خلاف نگرش فوق حال ما را بد خواهد کرد(خدایاری فرد و عابدینی، ۱۳۸۶).

 

 

 

۲-۲-۱۱-۱-۱- ویژگی افراد ماهر در تخلیه خشم:

 

۱- به گونه ای عمل نمی کنند که به خود آسیبی وارد کنند.

 

۲- به گونه ای عمل نمی کنند که به فرد یا افراد دیگر آسیبی وارد کنند.

 

۳- به حق و حقوق خود آگاهی داشته و سعی می کنند تاحد ممکن مانع از ضایع شدن آن شوند(خدایاری فرد و عابدینی، ۱۳۸۶).

 

مرحله اول کنترل خشم: خودآگاهی هیجانی

 

این احتمال وجود دارد که وقتی در موقعیت هایی قرار می گیریم که برانگیزننده ی احساسات و هیجان هایی نظیر خشم هستند، در این حالت ها غرق شده و متوجه احساس و هیجان درونی خود نباشیم. آگاهی نداشتن از احساساتی نظیر خشم باعث می شود که خشم بوجودآورنده ی رفتار شود و به احتمال زیاد رفتاری که ناشی از این احساس و هیجان باشد، رفتار صحیحی نخواهد بود. درست است که وقتی ما در یک موقعیت خشم برانگیز قرار می گیریم، امکان دارد که عصیانی شویم، ولی اینکه اگاهی داشته باشیم که عصبانی هستیم نقش بسیار مهمی در کنترل کردن خشم ایفا می کند این مرحله “خود آگاهی هیجانی[۱]” نامیده می شود. منظور از خود اگاهی هیجانی این است که فرد احساسات و هیجان های خود در موقعیت های مختلف آگاهی داشته باشد. طی این مرحله دو عمل مهم جهت کنترل خشم صورت می گیرد:

 

 

  • با گفتار درونی حالت هیجانی را در خود تشخیص می دهیم.
  • سعی کنیم به علت خشم خود پی ببریم(محمدی، ۱۳۹۱).

مرحله دوم مهارت کنترل خشم: خنثی کردن خشم

 

الف: شیوه های بلند مدت

 

۱- ورزش های هوازی ۲- آرمیدگی ۳- پیش بینی ۴- تخلیه ی احساسات منفی گذشته

 

ب: شیوه های کوتاه مدت:

 

۱- خود آگاهی هیجانی ۲- تنفس عمیق ۳- روش های حواس پرتی – شمردن اعداد – به یادآوردن شعر – به یاد آوردن یک خاطره یا تصویر ناخوشایند – به یاد آوردن یک لطیفه- فکر نکردن(رمضانی، ۱۳۹۱).

 

مرحله سوم مهارت کنترل خشم: قاطعیت

 

افراد در مواجهه با موقعیت های خشم برانگیز عموماً به چهار شکل عکس العمل نشان می دهند:

 

دسته اول افرادی هستند که به صورت مشخص، در هنگام خشم، آن را فرو می خورند و هیچ عکس العملی نشان نمی دهند. به این افراد منفعل گفته می شود. دسته دوم افرادی هستند که بر خلاف دسته اول به محض عصبانی شدن، به صورت مشخص، خشم خود را بروز می دهند. به این دسته از افراد پرخاشگر گفته می شود. دسته سوم، افرادی اند که به صورت نامشخص پرخاشگری می کنند. کله شقی، اشکال تراشی، مسامحه پشت گوش انداختن ویژگی های این دسته از افراد است. و در نهایت دسته چهارم افرادی هستند که بهترین و مناسب ترین برخورد را در مواجهه با موقعیت های خشم برانگیز از خود نشان می دهند؛ افراد قاطع کسانی اند که دو مرحله قبلی کنترل خشم را با موفقیت به پایان رسانده اند و در مرحله پرخاشگرانه رفتار کردن، با فرد مقابل که موجب خشم وی شده است ، گفتگو می کنند (ناصری، ۱۳۸۶).

 

هنگام بروز عصبانیت تمرکز و ادارک بسیار محدود می شود و همه توجه به موضوعی معطوف می شود که از آن خشمگین شده و در این صورت پردازش اطلاعات مختل شده و امکان تنفر سازنده و ارزیابی صحیح و استدلال کارآمد بسیار ضعیف می شود که چنین وضعیتی باعث رفتار مشکل ساز می شود و ارتباط را مختل می سازد که درد از مدت زمینه ساز بروز اختلالات قلبی و عروقی می شود که ممکن است فرد را به مصرف مواد مخدر برای رهایی از این ناراحتی بکشاند و سبب اعتیاد فرد به این مواد و در نتیجه سکته قلبی یا مغزی شود (حامدی، ۱۳۸۷).

 

 

اگر خشم را به گونه ای ابراز کنیم که باعث ایجاد دشمنی، تنفر، ناکامی یا رنجیدگی فرد دیگری شود یا موجب بروز آشفتگی، افسردگی، بیخوابی و مشکلات جسمی مثل سردرد شود مخرب است و سبب بروز رفتاهای نابهنجار از جمله گرایش به مواد مخدر که سبب رهایی چند لحظه ای فرد از افکار منفی خود به تدیج فرد مجذوب خود کرده و باعث اعتیاد فرد می شود (خدایاری فرد، ۱۳۸۶).

 

تبیین های روانشناختی بر تفاوت های فردی اشخاص در شیوه تفکر و احساس درباره رفتار خویش تأکید دارند و تفاوت های که می تواند به شکل تفاوت های ظریف و جزئی در رفتار برخی افراد با افراد متعارف یا حتی در قالب اختلالات وخیم شخصیتی ظاهر شود و برخی افراد را به سبب عللی مانند افزایش خشم و عصبانیت، کمی وابستگی و تعلق خاطر به یکدیگر یا تمایل به خطر کردن و لذت جویی باشدت بیشتری مستعد ارتکاب رفتارهای کجروانه سازد و بهترین تبین های وان شناختی که بر نارسایی های شخصیتی تأکید دارد تبین فروید است و ساختار شخصیت را شامل نهاد، من، من برتر می داند و نهاد همانند نفس اماره و سرچشمه نیروی نفسانی می باشد که هیچگونه قید و بندی نمی شناسد و در این راستا فرد که کنترل خشم خود را به صورت واقعی و مفید بیان نکند در سطح نهاد باقی می ماند و چون مواد مخدر اوج لذت برای فرد به ارمغان می آورد به اعتیاد گرایش می آورد (سلیمی و داوری، ۱۳۸۰).

 

تبیین های زیست شناختی را می توان در دو حیطه اختلالات بدن و تبین های ژنتیک تقسیم کرد و تبین های زیست شناختی عوامل جسمی و زیستی را موجب خشم و کجروی می دانند. و به نظر انها مجرمان و تبهکاران دارای ساختمان زیستی خاص هستند و با دیگران به لحاظ زیستی متفاوت می باشند یعنی بین تقص بدنی و گرایش به انحرافات اجتماعی رابطه نزدیکی وجود دارد و روانپزشکان نیز ابتلا به بیماری ها و اختلالات روانی را ناشی از ضایعات وارد بر مغز می دانند بر این اساس عواملی مانند ارث، کروموزم ها، ژنها، ابتلا به بیماری ها و جنسیت و سن و نژاد به نوعی عامل رو آورد فرد به اعتیاد معرفی می شود(سلیمی و داوری، ۱۳۸۰). نظریه های جامعه شناختی بر نقش مهم و اساسی محیط اجتماعی در شکل دادن به پدیده کجروی و اعتیاد تأکید دارند و هنگام توجه به چگونگی ششکل گرفتن رفتارهای کجروانه در صحنه اجتماع اساساً به عللی توجه می کنند که که گروه ها یا قشرهایی را از اعضای آن در معرض کجروی قرار می دهد و اگر فرد در جامعه به صورت مکرر و مداوم در معرض فشارهای اجتماعی از جمله کمبود شغل و بیکاری سبب پرخاشگری و خشم فرد و گرایش به مواد مخدر می شود که ضررهای بسیاری برای جسم و روان فرد و خود جامعه دارد(اسدی دارستانی، ۱۳۹۲).

 

 خشونت خانوادگی: خشونت خانوادگی، از اول تاریخ بشر وجود داشته است. فروید در مقاله ای وجود یک تکانه ناهوشیار برای کودک آزاری راگزارش می دهد. بررسی و تحقیقات صورت گرفته در زمینه‌ سبب شناسی، انتقال بین نسلی و توالی تکاملی و تدریجی خشونت، موجب تغییر دیدگاه کشورها در زمینه کودک و همسر آزاری و نیز خشونت خانوادگی شده است(خدایاری فرد، ۱۳۸۶).

 

دیوید گیل[۲] (۱۹۷۵)، فرآیند پنج بعدی سبب شناسی خشونت خانوادگی را به این صورت ارائه کرد:

 

۱- تعریف جامعه از کودکی شامل حقوق و انتظار از کودکان.

 

۲- فلسفه اجتماعی جامعه، ارزش های عمده و اصیل، مفاهیم جامعه در مورد انسان ها و ماهیت آموزشی.

 

۳- انتظارهای اجتماعی در زمینه استفاده از خشونت در برآوردن نیازهای شخصی.

 

۴- بافت های استرس آمیز زمینه ساز شامل فقر، ازدحام، فقدان منابع، تعداد زیاد کودکان وانزوای اجتماعی.

 

۵- اشکال متنوع آسیب شناسی روانی (اولسن[۳] و همکاران، ۱۹۹۰).

  • milad milad
۰۵
آذر

دیدگاه‎های افسردگی

 

۱- نظریه زیست‎شناختی: به اعتقاد الگوی زیستی، افسردگی اختلال بدن است، اگرچه در مجموع افسردگی می‎تواند بوسیله مشکل موجود در هر یک از اندامهای بدن ایجاد شود، گمانه‎زنیها  تقریباً به طور کامل بر مغز، بویژه بر کاهش نوعی مواد (اسمین های بیوژنتیک)[۱] متمرکز شده‎اند که به انتقال تکانه‎های عصبی در طول فواصل (سیناپس ها) موجود بین سلولهای عصبی (نورون‎ها) کمک می‎کنند. چهار سرنخ وجود دارد که نشان می‎دهد بدن عمیقاً در افسردگی درگیر است، اولاً افسردگی تا اندازه‎ای بعد از دوره‎های تغییر فیزیولوژیکی طبیعی در زنان رخ می‎دهد: بعد از به دنیا آوردن کودک، هنگام یائسگی و درست قبل از قاعدگی. ثانیاً شباهت قابل ملاحظه‎ای بین نشانه‎ها در فرهنگها، جنسیتها، سنین و نژادها حاکی از یک فرآیند زیستی زیربنایی است. ثالثاً، درمانهای بدنی، بویژه داروهای ضدافسردگی سه حلقه‎ای و بازدارنده‎های ‎MAO و شوک برقی تشنج‎آور افسردگی را به طور مؤثری بیان می‎کند و بالاخره با اینکه، گاهی افسردگی بصورت عوارض جانبی داروها در افراد بهنجار ایجاد می‎شود. بویژه افسردگی می‎تواند به وسیله رزوپین[۲]ایجاد شود که داروی کاهش دهنده فشار خون است(ابراهیم پور، ۱۳۹۰).

 

درمان های بدنی افسردگی: طرفداران الگوی زیست‎شناختی برای درمان افسردگی یک قطبی بویژه زمانی که شدید باشد به دو روش اقدام می‎کند. روش اول درمان کردن بیمار با داروهاست، که در این صورت  ممکن است از فلوکستین (پروزاک)، داروهای سه حلقه‎ای و بازدارنده‎های ‎MAO استفاده کنند. روش دوم واردت کردن شوک برقی تشنج‎آور ‎(ECT) است. با این روشها، افسردگی تا اندازه‎ای بهبود می‎یابد ولی نرخ برگشت آن بالاست (رحمتی، ۱۳۹۰).

 

 

نظریه‎های روان پویایی: نظریه‎پردازان روان پویشی بر سه علت افسردگی تأکید می‎کنند: خشمی که متوجه خود شده است. وابستگی بیش از اندازه به دیگران برای عزت نفس و درماندگی در رسیدن به هدف ها، روان‎شناسان پیشین اولین کسانی بودند که در الگوی روان‎پویشی به شناخت افسردگی کمک کردند. کارل آبراهام[۳] (۱۹۱۱) و زیگموند فروید[۴] (۱۹۱۷) در مقاله کلاسیک خود به نام «داغداری و مالیخوریا» بر همیت خشمی که متوجه خود شده است در ایجاد افسردگی، تأکید کردند. به نظر فروید، انگیزش برای تنبیه خود از رویدادهای کودکی فرد افسرده ناشی می‎شود. فرد افسرده در دوران کودکی خود عشق شدیدی را پرورش می‎دهد که با دلسردی فرد دیگر تضعیف می‎شود او از اینکه دلسرد شده است احساس خشم می‎کند. انرژی لیبدویی نهفته در عشق آزاد میشود، ولیمتوجه فرد دیگری نمی‎شود. در عوض، من ‎(Ego) با فرد از دست رفته همانندسازی کرده یا او را جذب می‎کند. و لیبدوی آزاد شده این بخش از من ‎(Ego) می‎شود. خشمی که در اصل نسبت به آن شخص احساس می‎شد اکنون به خود ‎(Self) برمی‎گردد و ضایعات و طرد بعدی، ‌این ضایعه اولیه را دوباره فعال می‎سازند و باعث می‎شوند که خشم فرد افسرده متوجه شخص جنایتکار اصلی شود که اکنون در من او ادغام شده است. این‎گونه متوجه شدن خشم به سوی خود، گام مهمی در ایجاد نشانه‎های عزت نفس کم، سرزنش علنی، نیاز به تنبیه ودر موارد بسیار شدید، خودکشی است(کریم پور، ۱۳۸۹).

 

– فرد افسرده برای عزت نفس خود بیش از حد به دیگران وابسته است،‌از زمان فروید نظریه‎پردازان روان‎پویشی بر تیپ شخصیتی تأکید کرده‎اند که افراد را به ویژه نسبت به افسردگی آسیب‎پذیر می‎سازد: فرد افسرده شدیداً‌ نیازمند آن است که لبریز از عشق و تحسین شود. او با حالتی از عطش مداوم برای عشق و محبت زندگی می‎کند و چنانچه این نیاز برطرف نشود، عزت نفس او تنزل می‎یابد. آنان به صورت معتادان محبتی انگاشته می‎شوند که به طرزی بی‎نظیر در ایجاد محبت دیگران ماهر شده‎اند و همواره دوست دارند سرشار از محبت باشند. با این حال، فرد افسرده غیر از دریافت این محبت، برای شخصیت واقعی فردی که او را دوست دارد اهمیت چندانی قا ئل نیست(جدیدی، ۱۳۸۹).

 

– سومین گرایش در نظریه‎پردازی روان‎پویشی مربوط به افسردیگ در اظهار ادوارد بیبرینگ[۵](۱۹۵۳) دیده می‎شود که معتقد است افسردگی زمانی ایجاد می‎شود که من در برابر آرزوهایش احساس درماندگی می‎کند. احساس درماندگی در دستیابی به اهداف عالی من موجب از دست دا دن عزت نفس می‎شود که ویژگی اصلی افسردگی است. فردی که مستعد افسردگی است، معیارهای بسیار بالایی دارد و همین باعث می‎شود که آسیب‎پذیری او نسبت به درماندگی به هنگام مواجه شدن با اهدافش، بیشتر شود. از نظر بیبرینگ، ترکیب اهدافی که قویاً با ارزش انگاشته می‎شوند، با آگاهی عمیق من از درماندگی و ناتوانی‎اش در رسیدن به این اهداف، مکانیزم افسردگی است.

 

 

درمان روان‎پویشی افسردگی: نظریه روان پویشی در مجموع به جای تأکید بر ضایعاتی که در کوتاه مدت موجب افسردگی می‎شوند، بر آمادگی درازمدت برای آن تأکید می‎کند. به همین نحو، درمانهای روان پویشی به جای اینه به تسکین کوتاه مدت افسردگی گرایش داشته باشند، به تغییر درازمدت تمایل دارند. از سه گرایش روان پویشی درباره‌ افسردگی، چندین راهبرد درمانی به دست می‎آید. اولاً، نظریه‎پردازان روان پویشی که به نظریه‌ افسردگی تمایل دارند که بر خشم متوجه خود شده تأکید می‎کند،‌ می‎کوشند بیمار را از خشم گمراه شده و تعارض های اولیه‎ای که موجب آن بوده‎اند آگاه کنند. پذیرفته خشمی که ضایعه و طرد آن را ایجاد کرده‎اند و هدایت کردن آن به سوی موضوعات مناسب‎تر، باید از وقوع افسردگی پیشگیری کرد و آن را تسکین دهد. ثانیاً، درمانگران روان‎پویشی که به او وابستگی شدید فرد افسرده به دیگران برای عزت نفس می‎پردازند، سعی می‎کنند به بیمار کمک کنند تا به تعارضهایی که همواره او را تشنه ‌محبت و حرمت دیگران می‎کنند، پی برده و آنها را حل کند. چنین بیماری باید متوجه شود که عزت نفس واقعی از درون ناشی می‎شود، ثالثاً، درمانگرانی که در چارچوب رویکرد درماندگی بیبرینگ کار می‎کنند، می‎کوشند برای خاتمه دادن به افسردگی بیمار را وادارند تا اهداف خود را دست یافتنی بداند، ‌اهداف را به گونه‎ای تغییر دهد که بتوانند تحقیق نمایند، یا کلاً این اهداف را رها کند» (ترجمه سید محمدی، ۱۳۷۹).

 

۲- نظریه‎های شناختی: احتمالاً بانفوذترین نظریه‎های روان‎شناختی که امروزه درباره افسردگی وجود دارد نظرگاه شناختی است. در الگوی شناختی افسردگی، افکار خاص را علت اصلی نشانه‎های فرد افسرده می‎دانند. الگوی اول که آرون تی‎بک[۶] آن را ساخته است، عمدتاً از تجربه‌ درمانی طولانی با بیماران افسرده بدست آمد و علت افسردگی را افکار منفی نسبت به خود،‌ نسبت به تجربه جاری و نسبت به آینده می‎داند. الگوی دوم که مارتین ای.پی.سلیگمن آن را به وجود آورده است، عمدتاً از آزمایشهای انجام شده با سگها، موشها و افراد مبتلا به افسردگی خفیف به دست آمده است و علت افسردگی را انتظار درماندگی آینده می‎داند. فرد افسرده انتظار وقوع رویدادهای بد را دارد و معتقد است که برای جلوگیری از وقوع آنها کاری نمی‎توان انجام داد. از دید آرون بک دو مکانیزم موجب افسردگی می‎شود، سه‏گانان شناختی[۷] و خطاهای منطق[۸].

 

سه‎گانان شناختی: سه‎گانان شناختی از افکار منفی درباره خود، تجربه جاری و آینده تشکیل می‎‎شود. افکار منفی درباره خود عبارتست از اعتقاد فرد افسرده به اینکه او معیوب به درد نخور، و بی‎کفایت است. نشانه عزت نفس کم از اعتقاد او به اینکه معیوب است ناشی می‎شود. چنانچه او تجربیات ناخوشایندی داشته باشد. آنها را به عدم شایستگی شخصی نسبت می‎دهد. چون او باور دارد که معیوب است، معتقد است هرگز به خشنودی دست نخواهد یافت. افکار منفی فرد افسرده درباره تجربه شامل تعبیر اوست که آنچه برای وی اتفاق می‎افتد ناگوار است. او موانع جزئی را به صورت موانع غیرقابل گذر سوء تعبیر می‎کند. حتی زمانی که دیدگاه های مثبت معقول‎تری درباره تجربه او وجود دارند او به منفی‎ترین تعبیر ممکن در مورد آنچه برای او رخ داده است گرایش دارد. بالاخره اینکه، نگرش منفی فرد افسرده در مورد اینکه، نگرش درماندگی است. زمانی که او به آینده فکر می‎کند، باور دارد وقایع منفی که اکنون برای او اتفاق می‎افتند به خاطر نقایص شخصی او در آینده نیز ادامه خواهند یافت.

 

خطاهای منطق: یک باور دارد که خطاهای منظم در منطق، دومین مکانیزم افسردگی است از دید بک، فرد افسرده مرتکب پنج خطای منطقی متفاوت در تفکر می‎شود، و هر یک از آنها تجربیات او را تیره می‎کنند: ‌استنباط دلخواه، انتزاع گزینشی، تعمیم مفرط، بزرگ‎نمایی و کوچک‎نمایی، شخصی‎سازی.

 

استنباط دلخواه: به نتیجه‎گیری اشاره دارد که شواهد ناچیزی برای حمایت آن وجود دارند یا اصلاً شواهدی وجود ندارند.

 

انتزاع گزینشی: عبارت است از تمرکز بر یک امر جزیی بی‎اهمیت و در عین حال نادیده گرفتن ویژگی های مهمتر موقعیت.

 

تعمیم مفرط: عبارتست از نتیجه‎گیریهای کلی درباره‌ ارزش، توانایی، یا عملکرد براساس یک واقعیت تنهاست. بزرگ‎نمایی و کوچک‎نمایی: عبارتست از خطاهای فاحش ارزیابی، که طی آن رویدادهای ناگوار جزئی بزرگ‎نمائی و رویدادهای خوب بزرگ، کوچک نمایی می‎شوند. شخصی‎سازی: عبارتست از اینکه فرد به غلط خود را مسئول رویدادهای ناگوار در دنیا می‎داند (امیریان، ۱۳۸۰).

 

۳- درمان شناختی: نظریه افسردگی شناختی بک اعلام می‎دارد که علت افسردگی افکار منفی نسبت به خود تجربه جاری،‌ و آینده و خطاهای منطق است، درمان شناختی می‎کوشد با این شناختها مقابله کند (بک، ۱۹۶۷، بک، راش، شاو، و امری، ۱۹۷۹)، هدف آن شناسائی و اصلاح تفکر تحریف شده و فرخهای کژکار زیربنائی افسردگی است. (رم، ۱۹۷۷؛ بک و همکاران ۱۹۷۹)، علاوه بر این به بیمار آموخته می‎شود بر مشکلات غلبه کند و بر موقعیت هایی که قبلاً آنها را حل شدنی می‎انگاشته‎ است فایق آید. درمان شناختی از شیوه‎های رفتار درمانی نظیر افزایش فعالیت (تقویت کردن فرد افسرده، برای شرکت کردن در فعالیت های بیشتر) واگذاری تکلیف درجه‎بندی شده (تقویت کردن فرد افسرده برای برداشتن گام کوچک در هر بار، و به تدریج مشکل‎تر کردن این گام ها) و آموزش مهارت های اجتماعی مغایر با نشانه‎های افسردگی، استفاده می‎کنند. اما در درمان شناختی این شیوه‎ها برای تغییر نشانه‎های رفتاری صرفاً وسایلی هستند برای تغییر افکار و فرض هایی که علت های بنیادی رفتار افسرده انگاشته می‎شوند. چهار شیوه درمان شناختی به ترتیب عبارتند از: شناسایی افکار خودکار، افکار خودکار آزمایش واقعیت، آموزش انتساب مجدد و تغییر فرض های دپرسوژنیک[۹].

 

شناسایی افکار خودکار: بک معتقد است که بیماران افسرده جمله‎های ناپیوسته و منفی را سریعاً و از روی عادت به خودشان می‎گویند. این افکار خودکار، افسردگی را نگه می‎دارند درمان شناختی به بیماران کمک می‎کند که این افکار خودکار را شناسایی کنند.

 

افکار خودکار آزمایش واقعیت: وقتی که بیمار یاد گرفت این‎گونه افکار را شناسایی کند درمانگر شناختی با بیمار به گفتگویی می‎پردازد که طی آن شواهد موجودعلیه این افکار با دقت کامل مورد بررسی قرار می‎گیرند. این تلاش در جهت ایجاد خوش‎بینی کاذب نیست، بلکه ترغیب بیمار به استفاده از معیارهای معقول خودسنجی است که افراد غیرافسرده آنها را به کار می‎برند. وقتی بیمار یاد می‎گیرد افکار خودکارش را با دقت کامل بررسی کندو شواهدی را علیه آنها بیاراید، قادر خواهد بود آنها را تضعیف کرده و بدین ترتیب آنها از بین خواهند رفت. آموزش انتساب مجدد: بیماران افسرده به سرزنش کردن خود برای رویدادهای ناگوار گرایش دارند که در واقع مسئول آنها نیستند. درمانگر و بیمار برای مقابله با این‎گونه سرزنش نامعقول، رویدادها را وارسی می‎کنند، و برای غلبه کردن بر این سرزنش معیارهای افراد غیرافسرده را به کارمی‎بندند. این در واقع آزاد کردن بیمار از قید سرزنش نیست بلکه این کار برای این صورت می‎گیرد که بیمار دریابد ممکن است عوامل دیگری غیر از بی‎کفایتی او وجود داشته باشند که به رویداد ناگوار کمک می‎کنند. تغییر دادن فرضهای دپرسوژنیک: آخرین شیوه درمان شناختی، تغییر دادن آشکار فرضهای دپرسوژنیک است (ایس، ۱۹۶۲). بک شش فرض را مشخص می‎کند که افراد افسرده زندگی خود را براساس آنها قرار می‎دهند، و از این راه خود را مستعد غم، ناامیدی و سرخوردگی می‎کنند: (۱) برای اینکه من خوشحال باشم، باید همه افراد در تمام اوقات مرا بپذیرند؛ (۲) اگر مرتکب اشتباهی شوم، معنی آن اینست که نالایقم؛ (۳) بدون عشق و محبت نمی‎توان زندگی کنم؛ (۴) اگر کسی با من مخالف باشد، این بدان معنی است که او مرا دوست ندارد؛ (۵) ارزش من به عنوان یک شخص بستگی دارد به اینکه دیگران درباره من چه فکری می‎کنند وقتی که بیمار و درمانگریکی از این فرضها را شناسایی می‎کنند به شدت آن را مورد حمله قرار می‎دهند. اعتبار هر فرض بررسی می‎شود، ضد استدلاللهای برای هر یک از فرضها مطرح می‎شود، فرضهای قابل قبول دیگری ارائه می‎شوند، و پیامدهای مصیبت‎بار اعتقاد به هر فرض برملا می‎شوند (ترجمه سید محمدی، ۱۳۷۹).

 

۴- نظریه‎های یادگیری: پیش‎فرض نظریه‎های یادگیری آن است که افسردگی و فقدان تقویت[۱۰] به هم مربوط‎اند نبود تقویت ممکن است چند علت داشته باشد. پاسخ ها ممکن است بدین سبب تضعیف شوند که هیچ تقویتی دریافت نداشته یا حالتی نا خوشایند یا تنبیه کننده به دنبال داشته‎اند. بسیاری از نظریه‎پردازان، معتقد به دیدگاه یادگیری، به شدت تحت تأثیر کارهای بی‎اف. اسکینر[۱۱] در زمینه شرطی شدن عاملی بوده‎اند، اندیشه‎های ناشی از کارهای اسکینر از طریق تأکید بر تعامل اجتماعی، به ویژه اینکه چگونه رفتار سایر افراد می‎تواند به عنوان تقویت عمل نماید. اصلاح و تعدیل شده‎اند، ‌لوین سوهن[۱۲] و همکاران وی از پیشوایان تحقیق در زمینه افسردگی از دیدگاه یادگیری هستند. آنها به طور کلی چنین تأکید می‎کنند که پایین بودن مقدار واکنشهای رفتاری (برون شد رفتار)[۱۳] و احساسات غمگینی یا بدبختی که با افسردگی همراه می‎شود، مربوط است به کمی تقویت مثبت و یا زیادی تجربه‎های ناخوشایند. این وضع ممکن است به یکی از چند دلیل مختلف پدید آید: ۱- محیط خودبخود ممکن است مسئله‎ای باشد. امکان دارد که در محیط فرد، عوامل تقویت‎کننده یا تنبیه‎کننده زیاد باشند. ۲- شخص ممکن است فاقد مهارتهای اجتماعی برای جذب تقویت مثبت یا برای تطبیق مؤثر با حوادث تنفرانگیز و ناخوشایند باشد. ۳- به سبب بعضی دلایل، در افرادی که مستعد افسردگی هستند، موارد تقویت‎کننده، کمتر مثبت و موارد تنبیه‎کننده، بیشتر منفی به نظرشان می‎رسد تا افراد عادی. این ممکن است به صورت چرخه‎ای از کاهش رفتار یا کناره‎گیری آغاز شود و به تقویت کمتر یا تنبیه بیشتر بیانجامد افراد افسرده حوادث ناخوشایند بیشتری در زندگیشان رخ می‎نماید و تجربه آنان نیز از این حوادث ناخوشایندتر از افراد غیرافسرده است (ابراهیم پور، ۱۳۹۰).

 

افراد افسرده ممکن است با بهره گرفتن از رفتار وابسته شدید برای برقراری ارتباط کوشش نمایند و نیز امکان دارد برای جلب همدردی و مهربانی دیگران به شکوه‎های پیاپی مبادرت ورزند. گرچه ممکن است شخصی که به دنبال دریافت این نوع رفتار است در آ‎غاز به بایستگی پاسخ بدهد، ولی پس از مدتی ممکن است از آن وضع احساس آزردگی یا ناکامی بکند حتی اگر معاشران شخص افسرده حمایت خود را ادامه داده سخنان اطمینان‎بخش بر زبان آورند، باز امکان دارد که احساس ناکامی و آزردگی آنان با ظرافت به صورت رفتارهای غیرکلامی یا به راه‎های دیگر ابراز شود. اگر خشم و ناکامی از این قسم آشکار نشود، پیامهای آمیخته با همدردید که با لحن منفی داده می‎شود، ممکناست موجب آشفتگی شخص افسرده شود به طوری که رفتارهای ناخوشایند، به جای آنکه حذف شود، پایدا بمانند (کوتز[۱۴] و ورتمن[۱۵] ۱۹۸۰).

 

سرانجام یک دور باطل آغاز می‎شود که در آن نشانه‎های مرضی و ناکامی فزاینده‎ای به طور آشکار ایجاد شده، بی‎اطمینانی هائی پدید می‎آید؛ به طوری که اطرافیان شخص افسرده شروع به گفتن چیزهایی از این قبیل می‎کنند که شما اگر کوشش کنید می‎توانید بهبود یابید، هیچ‎کس مجبور نیست آن‎گونه عمل کند، البته این موضوع موجب می‎شود که وضع موجود بدتر شود، وجود این‎گونه احساسات، خواه آشکار،‌ خواه پنهان، احتمالاً یکی از دلایلی است که چرا اشخاص تمایل دارند از مصاحبت با افراد افسرده اجتناب ورزند. به همین دلیل ممکن است که آموزش مهارتهای  اجتماعی به افراد افسرده بتوانند یک اقدام درمانی کارساز باشد (آزاد، ۱۳۷۸).

 

درمان افسردگی از نقطه‎نظر یادگیریلوین سوهن و همکارانش، نخست می‎کوشند که تأثیر متقابل و مشخص بین فرد و محیط و رویدادهای مرتبط افسردگی را به دقت تعیین نمایند. یک گام در این راه عبارتست از: مشاهده مشخص در خانواده، به عنوان قسمتی از ارزیابی اولیه. این کار چند مقصود را عملی می‎کند، یکی آنکه مراجع را نسبت به این اندیشه آگاه می‎سازد که افسردگی به تأثیر متقابل شخص با دیگران و محیط ربط دارد، دیگر آنکه به درمانگر یک راه سودمند و بالنسبه خالی از تعصب از نحوه کسب اطلاع درباره رفتار مراجع و کسان دیگری که دور و برش هستند، نشان می‎دهد. ابزارهای دیگری که در درمان بر پایه یادگیری اجتماعی مورد استفاده واقع می‎شود، عبارتست از: فهرستی از رویدادهای خوشایند و ناخوشایند، مراجع از طریق علامت زدن این فهرست معین می‎سازد که هر رویداد چند بار در زندگی‎اش پیش آمده و تا چه اندازه وقوع آن حادثه یا احتمال وقوعش برای وی خوشایند یا ناخوشایند بوده است. این فهرست حوادث چنان ساخته شده است که آن را بتوان همه روزه به کار برد. علاوه بر آن مراجع خلق و خوی خود را هر روز رتبه‎بندی می‎کند. این موضوع هم به مراجع و هم به درمانگر اجازه می‎دهد تا از رابطه بین خلق و خوی و رویدادها آگاه شوند. علاوه بر این علامت زدنهای روزانه، یک برنامه درمانگری مخصوص تهیه شده است که عبارتست از: تعلیم مهارتهایی که در ارزیابی اولیه آشکار شده که مراجع فاقد آن‎هاست. این برنامه‎ درمانگری می‎تواند شامل مواردی از قبیل: آموزش ابراز وجود، کارساز بودن در وظایف پدری و مادری، گذراندن وقت و آموزش آرامش عضلانی باشد (اسماعیلی، ۱۳۸۷).

 

۵- نظریه ‌اصالت وجودی- انسان‎گرایی درباره افسردگی: در حالی که نظریه‎های روان پویائی نقطه تأکیدشان از دست دادن شیء مورد علاقه به عنوان علت اصلی افسردگی است، نظریه‎های اصالت وجود بر محور از دست دادن عزت نفس دور می‎زنند، شی از دست رفته می‎تواند واقعی باشد یا سمبلیک مانند قدرت، مقام اجتماعی، یا پول. ولی از دست دادن در نفس خود، نمی‎تواند به اندازه تغییر حاصل در خودسنجی فرد بر پایه آن از دست دادن مهم باشد. بسیاری از افراد خودپنداری خود را بر پایه اینکه چه کسی هستند و یا چه چیزی دارند بنا می‎کنند. مثلاً من رئیس هیئت مدیره کارخانه هستم، من همسر یک شخصیت مشهور سینمایی هستم، همانندسازیهایی از این قبیل، تشخص خارجی و ارزش افراد را در اذعان خود نشان می‎دهد،‌ علت شایع افسردگی در مردان از دست دادن شغل است. شغل بیانگر ارزش شخص در نظر خودش است. یک علت شایع افسردگی در زنان از دست دادن

  • milad milad
۰۵
آذر

در طی دهه های گذشته، حرفه مشاوره بهداشت روانی به سرعت رشد یافته است. دلیل این مدعا این است که انجمن مشاوران بهداشت روانی آمریکا که در سال ۱۹۷۶ با ۵۰ عضو به وجود آمده هم اکنون بیش از ۱۰۰۰ عضو دارد (شاملو، ۱۳۸۱: ۱۳) .

 

پیدا کردن شروع و آغاز هر نهضتی به خصوص نهضت های اصلاحی و علمی به علت داشتن منابع گوناگون و چند جانبه مسئله مشکلی است. در حقیقت روانپزشکی را می توان قدیمی ترین حرفه و تازه ترین علم به شمار آورد. چون بیماری های روانی از قدیم وجود داشته و بقراط در ۱۳۷۷تا۴۶۰ سال قبل از میلاد عقیده داشت که بیماران روانی را مانند بیماران جسمی درمان کرد. تازه ترین علم برای اینکه تقریباً از ۱۹۳۰ بعد از تشکیل اولین کنگره بین المللی بهداشت روانی بود که روانپزشکی به صورت جزئی از علوم پزشکی شد و سازمانهای روانپزشکی و مراکز پیشگیری در کشورهای مترقی یکی بعد از دیگری فعالیت خود را شروع کردند، از فعالیتهای این سازمان در جنگ جهانی دوم عملا کاسته شد که تا اواخر قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ نام سه نفر باید در سر لوحه پیش تازان و رهبران درمان اخلاقی و انسانی که عبارتند از: فیلیپ پینل از فرانسه، ویلیام تیوک از انگلستان و ون سنزو یکاروگی از ایتالیا قرار می گیرد (کریم پور، ۱۳۸۹) .

 

 

در سال ۱۹۵۹ قانون روانی انگلستان از مجلسین آن کشور گذشت و وزارت بهداری و تأمین اجتماعی عهده دار مسئولیت درمان و نگهداری بیماران روانی در آن کشور شد. در سال ۱۹۶۰ به دستور پرزیدنت کندی ریاست جمهور وقت آمریکا قوانینی جدید برای بهداشت روانی وضع شد و دولت عهده دار مسئولیت های سنگینی برای این گونه بیماران شد. در سال ۱۹۶۳ قانون مراکز جامع روانپزشکی در آمریکا به تصویب رسید و تحت این قانون مراکز جامع منطقه ای مسئول ۷۵ تا ۲۰۰ هزار نفر از ساکنین همان منطقه برای بیماران روانی شد (ابراهیم پور، ۱۳۹۰).

 

 

 

۲-۳-۳- تعاریفی چند از بهداشت روانی

 

در خصوص تعاریف بهداشت روانی، مکتب زیست گرایی که اساس روان پزشکی را تشکیل می دهد، معتقد است بهداشت روانی زمانی وجود خواهد داشت که بافت ها و اندام های بدن به طور سالم کار کنند و هر نوع اختلال در دستگاه عصبی و در فرآیند شیمیایی بدن، اختلال روانی به همراه خواهد آورد. مکتب روانکاوی معتقد است که بهداشت روانی یعنی، کنش متقابل موزون بین سه عنصر مختلف شخصیت: نهاد ،من و من برتر. بدین صورت که من باید بتواند بین تعارض های نهاد من و برتر تعادل به وجود آورد. مکتب رفتارگرایی، در تعریف بهداشت روانی، بر سازگاری فرد با محیط تأکید دارد. این مکتب معتقد است که رفتار ناسالم نیز، مثل سایر رفتارها، در اثر تقویت آموخته می شود. بنابراین، بهداشت روانی نیز رفتاری است که آموخته می شود. مکتب انسانگرایی معتقد است که بهداشت روانی، یعنی ارضای نیازهای سطوح پایین و رسیدن به سطح خودشکوفایی. هر عاملی که فرد را در سطح اختلال رفتاری به وجود خواهد آورد(جدیدی، ۱۳۸۹).

 

 

تعریف کینزبرگ در مورد بهداشت روانی عبارتست از: تسلط و مهارت در ارتباط صحیح محیط بخصوص در سه فضای مهم زندگی، عشق، کار، تفریح (سالاری، ۱۳۹۲).

 

لونیسون و همکارانش در ۱۹۶۲ سلامتی روانی را اینطور تعریف کرده اند: سلامت روان عبارتست از اینکه فرد چه احساسی نسبت به خود، دنیای اطراف، محل زندگی، اطرافیان مخصوصاً با توجه به مسئولیتی که در مقابل دیگران دارد، چگونگی سازش وی با در آمد خود و شناخت موقعیت مکانی و زمانی خویش(کریم پور، ۱۳۹۰).

 

بهداشت روانی به معنای سلامت فکر می باشد و منظور از نشان دادن وضع مثبت و سلامت روانی است که خود می تتواند نسبت به ایجاد سیستم با ارزشی در مورد ایجاد تحرک و پیشرفت و تکامل در حد فردی و ملی و بین المللی کمک نماید، زیرا وقتی سلامت روانی شناخته شد نسبت به دست یابی آن اقدام می شود و راه برای تکامل فردی و اجتماعی باز می گردد (عباسی،۱۳۸۰).

 

هارتمن تعادل روانی را به این ترتیب تعریف می کند که من بتواند تطابقی بین نهاد و فرامن ایجاد کند و خواسته های آنها را نفی یا طرد نمی نماید. او قبلاً (۱۹۳۹) انعطاف پذیری من کلی، و (۱۹۵۴) نظریه جاهودا را تایید کرد و تعادل بین سطوح آگاهی، نیمه آگاهی و ناخودآگاهی شخصیت را به عنوان سلامت فکر تعریف و توصیف نمود. او چنین تعادلی را ناشی از انعطاف پذیری من، می دانست به این ترتیب حالت انعطاف پذیری در فرد ملاکی برای طبیعی بودن یا سلامت فکر خواهد بود (عباسی، ۱۳۸۰).

 

از دیدگاه روانپزشکان سلامتی عبارتست از: تعادل در فعالیت های زیستی، روانی و اجتماعی افراد که یک انسان از این تعادل سیستماتیک و ساختارهای سالم خود برای سرکوب کردن و تحت کنترل در آوردن بیماری استفاده می کند. کارشناسان سازمان بهداشت جهانی سلامت فکر و روان را این طور تعریف می کنند: سلامت فکر عبارت است از: قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات شخصی بطور منطقی، عادلانه و مناسب(ابراهیم پور، ۱۳۹۰).

 

 

  • milad milad